من با يکی از دوستام (که اگه خواست،
خودش رو معرفی می کنه) کنار پارک قيطريه قرار داشتم. بعد رفتم سر قرار و شب
بود و تاريک. از قضا اين دوسته پژو پرشيا داشت. ديدم يه پژويی که پارک هم کرده بود
از دور فلاشرش روشنه، گفتم حتما خودشه، رفتم طرفش ديدم هيچکس تو ماشين نيس، گفتم
حتما باز بی مزه بازی از خودش درآورده و توی ماشين قايم شده، دستام رو دو طرف صورتم
گرفتم و سعی کردم توی ماشين رو نگاه کنم ولی واقعا خالی بود. يهو ديدم يه ريشوی
خفن، کيهان بدست، داره مياد به سمت ماشين. منم بدون اينکه به روی خودم بيارم در
رفتم و رفتم جلوتر وايسادم. دو، سه دقيقه بعد ديدم يه پژويی داره مياد طرفم و
يهو يواش کرد، گفتم آخ جون فلانی يه! با شوق و ذوق رفتم و يهو ديدم ای دل غافل همون
کيهاني هس! خونسردی ام رو حفظ کردم و بدون اينکه اعتماد به نفسم رو از دست بدم به
راهم به سمتش ادامه دادم، البته قبلش يه نگاهی دوروبرم کردم ببينم از طرفدارام کسی
هست يا نه که هيچکدومتون نبودين! خلاصه شيشه رو داد پايين و گفت "با ماشين کاری
داشتی؟" گفتم "نه! ماشين رو با دوستم اشتباه گرفتم!" البته چون زيادی خونسردی ام رو
حفظ کرده بودم از "ماشين دوستم" به "دوستم" استعاره جز به کل کردم (همين بود
ديگه؟!). بعد يه نگاهی کرد و گفت "برسونيمت!" منم يادم نيست چی گفتم، فقط ديدم چند
ثانيه بعد پاشو گذاشت رو گاز و در رفت! فکر کنم هيکل منو که برانداز کرد
ترسيد!
خودش رو معرفی می کنه) کنار پارک قيطريه قرار داشتم. بعد رفتم سر قرار و شب
بود و تاريک. از قضا اين دوسته پژو پرشيا داشت. ديدم يه پژويی که پارک هم کرده بود
از دور فلاشرش روشنه، گفتم حتما خودشه، رفتم طرفش ديدم هيچکس تو ماشين نيس، گفتم
حتما باز بی مزه بازی از خودش درآورده و توی ماشين قايم شده، دستام رو دو طرف صورتم
گرفتم و سعی کردم توی ماشين رو نگاه کنم ولی واقعا خالی بود. يهو ديدم يه ريشوی
خفن، کيهان بدست، داره مياد به سمت ماشين. منم بدون اينکه به روی خودم بيارم در
رفتم و رفتم جلوتر وايسادم. دو، سه دقيقه بعد ديدم يه پژويی داره مياد طرفم و
يهو يواش کرد، گفتم آخ جون فلانی يه! با شوق و ذوق رفتم و يهو ديدم ای دل غافل همون
کيهاني هس! خونسردی ام رو حفظ کردم و بدون اينکه اعتماد به نفسم رو از دست بدم به
راهم به سمتش ادامه دادم، البته قبلش يه نگاهی دوروبرم کردم ببينم از طرفدارام کسی
هست يا نه که هيچکدومتون نبودين! خلاصه شيشه رو داد پايين و گفت "با ماشين کاری
داشتی؟" گفتم "نه! ماشين رو با دوستم اشتباه گرفتم!" البته چون زيادی خونسردی ام رو
حفظ کرده بودم از "ماشين دوستم" به "دوستم" استعاره جز به کل کردم (همين بود
ديگه؟!). بعد يه نگاهی کرد و گفت "برسونيمت!" منم يادم نيست چی گفتم، فقط ديدم چند
ثانيه بعد پاشو گذاشت رو گاز و در رفت! فکر کنم هيکل منو که برانداز کرد
ترسيد!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home