می خوام براتون خاطره تعريف بنمايم. امروز
با دوستهام صحبت سگ شد، ياد يه خاطره خوشگل افتادم. قديمها، حدودا هفت، هشت سال پيش
داشتم با پسر عمه ام و دختر عمه ام توی خيابونهای جمشيديه راه می رفتيم، يهو صدای
پارس سگ شنيديم. اهميت نداديم، بعد ديديم صدا داره نزديک تر می شه. بعد من با اينکه
خود سگ رو نديده بودم فرار رو بر قرار تشخيص دادم، اون دو تا هم فکر کردن من يه
چيزی می دونم دنبالم دويدن. ولی هرچه ما سريعتر می کرديم، صدای سگه هم نزديکتر می
شد، در حال دويدن بودم که حس کردم صدای سگه از ما جلو زد، بعد که دقت کردم ديدم
دارن توی وانت يه سگ رو می برن!
با دوستهام صحبت سگ شد، ياد يه خاطره خوشگل افتادم. قديمها، حدودا هفت، هشت سال پيش
داشتم با پسر عمه ام و دختر عمه ام توی خيابونهای جمشيديه راه می رفتيم، يهو صدای
پارس سگ شنيديم. اهميت نداديم، بعد ديديم صدا داره نزديک تر می شه. بعد من با اينکه
خود سگ رو نديده بودم فرار رو بر قرار تشخيص دادم، اون دو تا هم فکر کردن من يه
چيزی می دونم دنبالم دويدن. ولی هرچه ما سريعتر می کرديم، صدای سگه هم نزديکتر می
شد، در حال دويدن بودم که حس کردم صدای سگه از ما جلو زد، بعد که دقت کردم ديدم
دارن توی وانت يه سگ رو می برن!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home