Tuesday, September 30, 2003

يه روز با يکی از دوستام رفته بودم سينما فرهنگ،
اومدم بيرون آب بخورم، کنار باجه تلفن يه دختری که به نظر می اومد تازه وارد
دبيرستان شده باشه داشت پای تلفن حرف می زد، دقيقا يادم نيس چی می گفت ولی يه چيزی
تو مايه های اين بود: "آره، الان ما سينما هستيم، نگار می خواد با علی دوست شه، منم
قراره با دوست علی، رامين، دوست شم. نگار به مامانش گفته که مياد خونه شما. گفتم
بهت بگم که اگه مامانش زنگ زد يه وقت ضايع نکنی. آره" يه ذره خنديد و زود رفت توی
سالن که به رامين برسه! تو نگاهش شيطنت، البته در کنار معصوميت، موج می زد. خيلی
جالبه، هرچی سن پايين تره، عشق سالم تر و معصوم تر و نجيب تر و پاک تره. هرچی سن
بالاتر می ره، ناخالصی عشق، بيشتر می شه. شايد برای همينه که هرچی آدم ديرتر ازدواج
کنه، سخت گيرتر می شه و به چيزهای بيشتری گير می ده. چون هرچی جلوتر می ره عشق با
چيزهای ديگه ای قاطی شده و بايد جنبه های متنوع تری رو در نظر گرفت...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter