تلويزيون روشن بود و داشت يه برنامه ای
درباره بيماری ديابت پخش می کرد. بعد يه خانومی زنگ زد و شروع کرد به حرف زدن
که "من يه خواهر شوهر 25 ساله دارم که ديابت نوع A داره و ..." بعد من با خودم گفتم
که عجب زن برادر مهربونی که نگران خواهر شوهرشه و زنگ زده تلويزيون، بعد خانومه
ادامه داد که "می خواستم ببينم دختر يازده ساله من ممکنه ديابت نهفته داشته
باشه؟"...
درباره بيماری ديابت پخش می کرد. بعد يه خانومی زنگ زد و شروع کرد به حرف زدن
که "من يه خواهر شوهر 25 ساله دارم که ديابت نوع A داره و ..." بعد من با خودم گفتم
که عجب زن برادر مهربونی که نگران خواهر شوهرشه و زنگ زده تلويزيون، بعد خانومه
ادامه داد که "می خواستم ببينم دختر يازده ساله من ممکنه ديابت نهفته داشته
باشه؟"...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home