هرکی تعبيری ازش داره بهم بگه (جدی گفتما!)
يه جايی يه امتحانی بود، چند تا از دوستام هم بودن.
امتحان رو خلاصه می ديم و تموم می شه. بعد امتحان، دو تا خانوم (که ظاهرا مراقب
بودن) گفتن بايد يه امتحان ديگه هم بدين. گفتن که وقت امتحان نيم ساعته. فکر کنم
امتحان ساده ای بود، تا اونجايی که يادمه بايد قافيه و رديف چند تا شعر رو پيدا می
کرديم و چند تا کلمه رو تعريف می کرديم. ولی من هيچکدوم رو بلد نبودم، بقيه زود
تموم کردن و رفتن بيرون (فکر کنم فضای باز بود). من به خانوما گفتم وقت بيشتری
می خوام، گفتن نمی شه. بعد کمی بحث عصبانی شدم و يه نخ دور يکی از دندونام پيچيدم و
دندونم رو کندم. فکر کنم خون تمام صورتم رو گرفت. خانومها از وحشت جيغ می زدن.
دندونه هم از ريشه دراومد. درد خيلی شديدی داشت...
نکات:
1. برای اولين بار بجای اينکه مهران تورچر شه، خودم
تورچر شدم.
2. جالب اينجا بود که به جای اينکه از حس درد دندون
از خواب بپرم با صدای زنگ ساعت بيدار شدم (خوب شد ساعته به موقع زنگ
زد!).
3. فکر کنم يه ساعت خواب بودم، ولی حس می کنم، خواب
ديدنم خيلی طولانی تر بود.
4. وقتی بيدار شدم، زود دندونام رو لمس کردم، خيلی حس
خوبی بود که همه سرجاشون بودن.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home