وقتی کوچيک بودم، رفته بوديم خونه دايی ام
اينا. بعد شروع کردن به تعريف کردن جوکهای سياسی و منم حوصله ام سر رفت. آخرش
مامانم به دختر دايی ام گفت که يه جوک بچه گانه بگه که مثلا منم سرم گرم شه. مرسده
هم اينو تعريف کرد: "بين مورچه ها و يه فيل دعوا سرمی گيره. مورچه ها از سر و کول
فيل بالا می رن و خلاصه فيله همه رو پرت می کنه، غير يکيشون که خودشو می رسونه به
گردن فيل. بعد همه اونها که اون پايين ان نعره می کشن که حسنی خفه اش کن! حسنی خفه
اش کن!" اينو که تعريف کرد من زدم زير خنده، بقيه هم ظاهرا خنديدن. بعد يه ذره که
گذشت مامانم (که ظاهرا منو خوب می شناخت) ازم پرسيد که به چی اين جوک خنديدم. منم
گفتم "مورچه ها که حرف نمی زنن!" فکر کنم از اون موقع بود که مامانم اينا تصميم
گرفتن يه بچه ديگه هم به دنيا بيارن، چون ظاهرا اين يکی به جايی نمی
رسيد...
اينا. بعد شروع کردن به تعريف کردن جوکهای سياسی و منم حوصله ام سر رفت. آخرش
مامانم به دختر دايی ام گفت که يه جوک بچه گانه بگه که مثلا منم سرم گرم شه. مرسده
هم اينو تعريف کرد: "بين مورچه ها و يه فيل دعوا سرمی گيره. مورچه ها از سر و کول
فيل بالا می رن و خلاصه فيله همه رو پرت می کنه، غير يکيشون که خودشو می رسونه به
گردن فيل. بعد همه اونها که اون پايين ان نعره می کشن که حسنی خفه اش کن! حسنی خفه
اش کن!" اينو که تعريف کرد من زدم زير خنده، بقيه هم ظاهرا خنديدن. بعد يه ذره که
گذشت مامانم (که ظاهرا منو خوب می شناخت) ازم پرسيد که به چی اين جوک خنديدم. منم
گفتم "مورچه ها که حرف نمی زنن!" فکر کنم از اون موقع بود که مامانم اينا تصميم
گرفتن يه بچه ديگه هم به دنيا بيارن، چون ظاهرا اين يکی به جايی نمی
رسيد...
راستی نکته خنده دار جوکه اين بود که اسم
حسنی رو روی مورچه نمی ذارن ديگه، نه؟
حسنی رو روی مورچه نمی ذارن ديگه، نه؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home