Sunday, June 20, 2004

گزارش بيمارستان ايرانمهر

شخصیت های اصلی: مهدی، پیام و
پويا

هدف: آزمايش پزشکی برای سفارت
کانادا

 

داخلی- بيمارستان ايرانمهر-
صبح

اين سه نفر به کلينيک واقع در اورژانس هدايت
می شوند. آزمايش را چه به اورژانس!؟

مهدی (به خانم منشی): ما برای آزمايش پزشکی
سفارت اومديم، قبلا وقت گرفتيم.

خانم منشی: شما همون سه نفر هستين؟ بريد
هزينه ها رو پرداخت کنيد، زود برگرديد.

(هزينه ها پرداخت می شود و برمی
گردند)

خانم منشی: چقدر دير اومديد، توی همين فاصله
چند نفر رفتن و اومدن!

خانم جديد: يکی تون بره اونجا وايسه، تست
چشم بده.

مهدی شجاعانه می رود و در جای تعيين شده می
ايستد.

خانم جديد به يک حرف E اشاره می کند که رو
به غرب است. مهدی به شمال اشاره می کند.

مهدی: نور چراغ توی چشممه!

خانم جديد: کاريش نمی شه کرد، برای خاموش
کردن اين چراغ بايد برق تمام بيمارستان قطع بشه! (همه لامپها ظاهرا سری بسته
شدن!)

خلاصه مهدی چند تا رو شانسی پيش بينی می کنه
و می گه.

خانم منشی: آخرش با تقلب چند
شد؟

خانم جديد: بزن نه دهم.

(مهدی بعدا متوجه می شود که ظاهرا چشم راستش
يک ذره ضعيف تر بوده واقعا و ربطی به نورپردازی نداشته!)

خانم منشی: من اسم بيماری ها رو می خونم اگه
هرکدومتون داريد بگيد!

خانم منشی شروع می کند و ليست يک سری بيماری
خفن را می خواند و آن سه هم همه رو با قطعيت تکذيب می کنند.

سپس سر و کله دکتر شهيدی پيدا می شود. يک
پيرمرد مهربان و دوست داشتنی! فقط موقع معاينه کمی بی ناموسی می کند. از ذکر جزييات
معذوريم. دکتر موقع پر کردن فرم چشمش به پاسپورت مهدی می افتد.

دکتر: اونو گمش نکنی!

مهدی: بله؟

دکتر: همه جا با خودت نبر!

مهدی: چی؟

پويا (به کمک دکتر می آيد): يعنی بذارش تو
کيفت.

دکتر: آره. همين.

مهدی: باشه.

شايان ذکر است که در يک ساعت آتی، مهدی دو
بار متمادی پاسپورت را در اتاقهای مختلف جا می گذارد.

اين سه نفر برای آزمايش به طبقه پايين ارسال
می شوند. نام پيام به شکل پيمان درج شده است. پس از کلی استفاده از امکانات
کامپيوتر و اينترنت و پرينتر و غيره، خانم منشی با خودکار آبی روی نوشته های سياه
فرم، اسم پيام را درست می کند.

مهدی و پيام و پويا به اتاق خون گيری هدايت
می شوند. خانمی آنجا مشغول مرتب کردن فرمهاست، چون تا چند دقيقه بعد خانم ديگری به
او می پيوندد، به اين يکی می گوييم خانم يک.

خانم يک: برادريد؟

سه نفر (با هم): نه!

خانم يک: دوستيد؟

سه نفر (با هم): بله!


مهدی (زمزمه کنان در گوش پيام): اگه سه تا
دختر خوب سراغ داريد...

خانم يک: چی؟ دختر می خواين؟

(توضيح: گوشهای اين خانم به شدت تيز بود، همين الان
هم فکر کنم داره صدای کيبورد منو می شنوه و احتمالا اونم مثل حيوونا می تونه زلزله
رو پيش بينی کنه)

خانم يک (ادامه): زن می خواين چکار؟ بريد کانادا
کيف کنيد. اصلا نه دختر خوب سراغ دارم نه پسر خوب!

خانم يک (رو به پويا): تو از همه
بزرگتری؟

پويا: کوچکتر از همه ام.

خانم يک: چه جالب. (به عکس پيام در فرم
اشاره می کند) ببين چه خودش رو زده به موش مردگی...

يک سوزن در دست پيام فرو می کند، در حاليکه
گالن گالن از پيام خون می رود، شروع به تعريف درباره اينکه زن به درد نمی خوره و من
خودم هم يه پسر دارم و اينا می کند.

خانم دو وارد اتاق می شود. به اين سه نفر
نگاه می کند. دقيقا همان سوالات را می کند.

خانم دو: ببين چقدر هر سه تاشون زشت هستن!
(به پيام) اين يه ذره سفيد مفيده! ولی بازم بی ريخته!

خانم يک: سفيد مفيد دوست داری؟

خانم يک از مهدی خون می گيرد.

خانم يک (به مهدی نگاه می کند): رنگشو ببين!
می خوای با اين رنگ و رو زن هم بهت بدن!

خانم دو: بيچاره ها چقدر
زشتن...

خانم يک سراغ پويا می رود، هر چه زور می زند
سوزن فرو نمی رود.

خانم يک: چقدر سفته!

مهدی و پيام (با هم): کرگدنه!

خانم يک: خواستم بگم، گفتم شايد زشت
باشه.

خانم دو: حالا بريد جيشاتون رو بکنين
بياين.

پيام و مهدی و پويا می روند جيش می
کنند.

به سمت راديولوژی. دکتر مربوطه از پيام و
پويا می خواهد لباسشان را دربياورند ولی از مهدی نمی خواهد. دليل اين قضيه به اسرار
الهی تبديل می شود.

ديگر همه کارکنان بيمارستان ايرانمهر اين سه
نفر را می شناسند. قرار است فردا (دوشنبه) جواب آزمايش ها را بگيرند.

ناهار در چلوکبابی البرز صرف می
شود.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter