Saturday, June 05, 2004

باز خدا بين بنده هاش فرق گذاشت. امروز توی
اتوبان يادگار داشتم می اومدم خونه يهو ديدم جنازه يه گربه افتاده وسط اتوبان و
اونقدر له شده که تقريبا هم سطح کف اتوبان شده، بعد ياد درس دينی افتادم که ابراهيم
می ره چند تا پرنده رو تيکه پاره می کنه و تو چند تا سوراخ سنبه می ذاره و بعد به
خدا می گه اگه راست می گی درستشون کن و خدا هم درستشون می کنه. يادمه نصفه کتاب
دينی درباره اين بود که اينا رو چجوری له و لورده کرده بود و ما هم بايد مو به مو
اين چيزا رو تو ورقه های امتحانی می نوشتيم تا به خدا برسيم! خلاصه به خدا گفتم
خداوندا در روز جزا چطوری بنده هات رو زنده می کنی و اگه راست می گی اين گربه رو
زنده کن! چند بار گفتم ولی ظاهرا اينقدر درگير فعال کردن گسل های تهران بود اصلا
محلم نذاشت... خلاصه می خواستم با پارتی بازی گربه رو زنده کنم ولی مثکه خدا فهميد!
من تا سنگ نشدم برم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter