اينجا اتاواست. امروز رفتم نتايج تحقيقی که اين ترم مشغولش بودم رو واسه چند تا پير پاتال ارايه کردم. وقتی داشتم حرف میزدم احساس میکردم دارم توی نهضت سوادآموزی درس میدم. ولی کلا خيلی خوب بود. تقريبا اولين پرزنتيشن به زبان انگليسيه که از کار خودم راضیام. اسم رييس اين گروه آقای Kuhn هستش. من اميدوار بودم که اسمش «کان» خونده بشه ولی ظاهرا «کون» خونده میشه به همون غلظت گويش لاتهای نازیآباد. البته کلا اين اومدن من به اتاوا همچين لازم نبود. اين همه هزينه شده بود که بيام يه ساعت پرزنت کنم و دو ساعت بعدش بحثهای بعدی. استاد من هم مثل اين مامانا که به بچههاشون يه کاری رو میدن بکنه که بهش شخصيت داده باشن منو میفرسته اينجا که به خودباوری برسم! قرار بود استادم فردا برسه اتاوا ولی بعد پرزنتيشنام آقای «کون» اومد گفت استادت ايميل زده گفته که کمپانیش رو واسه فروش گذاشته و نمیتونه بياد!!! مثکه جدیجدی بايد با هم واسه کار اپلای کنيم! يا به قول دوستم، میخواد کمپانی رو بفروشه که بتونه به من پول بده طفلک! دفعه قبل که اتاوا اومده بودم میخواستم برم پارلمان کانادا رو ببينم. درست همون روز، remembrance day بود و مسير ترافيک شهری رو واسه رژه نمادين سربازا عوض کرده بودن و خلاصه من دير رسيدم و تعطيل شده بود. امروز گفتم برم پارلمان ديدم توی سايتش نوشته که بخاطر ديدارهای رسمی استثناء پنجشنبه عصر پارلمان تعطيله. اينم از شانس من. در عوض رفتم موزه جنگ و اونجا فهميدم که کانادا واقعا تو جنگجهانی اول و دوم حضور فعال داشته بنده خدا (آخه من فکر میکردم چهار تا دونه سرباز فرستاده اونجا و اين همه واسشون يادبود میگيره). راستی ماشين هيتلر هم اونجا بود. حالا نمیدونم چرا آوردن و گذاشتنش توی اتاوا. وقتی کنار ماشين وايساده بودم حس عجيبی داشتم. يه دورانی چقدر دور و بر اين ماشين شلوغ بود. يه زمانی چقدر يه نابغه رو اينور و اونور میبرد...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home