Saturday, September 20, 2003

ديشب يه خواب عجيب و غريب ديدم. حالا الان تعريفش می
کنم. اونهايی که اين شخصيت ها رو نمی شناسن می تونن نخونن:


توی يه رستورانی بوديم. يعنی من بعنوان ناظر بودم.
پشت يکی از ميزها احمد رحمتی و دوست دخترش نشسته بودن!!! منم همينقدر تعجب کردم
وقتی فهميدم! داشتم به اين فکر می کردم که ديگه زمونه رو ببين که احمد رحمتی هم
دوست دختر داره. تو همين فکرها بودم که يهو از آسمون مهران افتاد روی دختره! تا
اونجايی که يادمه رستورانش مسقف بود، نمی دونم يهو از کجا پرت شد. با خودم گفتم وای
الانه که احمد رحمتی پدر مهران رو درمياره ولی ديدم دستشو زد پشت مهران و با همون
حالت خودش گفت "حقش بود"! ديگه بعد اون يادم نيس ولی به نظرم دختره رو ديگه نديدم.
حالا تعبيرش چيه؟


پ.ن: با اينکه مهران از ايران رفته، ولی هنوز در
خوابهای من نقش اصلی رو بازی می کنه.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter