ديشب يه خواب عجيب و غريب ديدم. حالا الان تعريفش می
کنم. اونهايی که اين شخصيت ها رو نمی شناسن می تونن نخونن:
کنم. اونهايی که اين شخصيت ها رو نمی شناسن می تونن نخونن:
توی يه رستورانی بوديم. يعنی من بعنوان ناظر بودم.
پشت يکی از ميزها احمد رحمتی و دوست دخترش نشسته بودن!!! منم همينقدر تعجب کردم
وقتی فهميدم! داشتم به اين فکر می کردم که ديگه زمونه رو ببين که احمد رحمتی هم
دوست دختر داره. تو همين فکرها بودم که يهو از آسمون مهران افتاد روی دختره! تا
اونجايی که يادمه رستورانش مسقف بود، نمی دونم يهو از کجا پرت شد. با خودم گفتم وای
الانه که احمد رحمتی پدر مهران رو درمياره ولی ديدم دستشو زد پشت مهران و با همون
حالت خودش گفت "حقش بود"! ديگه بعد اون يادم نيس ولی به نظرم دختره رو ديگه نديدم.
حالا تعبيرش چيه؟
پ.ن: با اينکه مهران از ايران رفته، ولی هنوز در
خوابهای من نقش اصلی رو بازی می کنه.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home