اين فيلم کما عجب فيلمی بود!!! داستان دو تا
پسر بود. يکی شون توی يه خونه چند ميلياردی زندگی می کرد ولی تو حسابش يه ميليون
تومن پس انداز نداشت که بليط هواپيما برای آمريکا بخره. اون يکی پسره آس و پاس و بی
سواد و لات و دزد بود، بعد عاشق يه دختر دانشجوی خوشگل با کلاس می شه، چند بار روی
شيشه ماشين دختره کنار دانشگاه گل می ذاره و با اين کار دختره عاشقش می شه. اگه
تمام داستانهای عشقی اينجوری بود که نون شکسپير و بقيه بروبچ آجر می شد.
کجايين رمئو و ژوليت و شيرين و فرهاد و ليلی و مجنون و آنتونی و کلئوپاترا و جوليوس
سزار و مده آ و جيسون و آنتيگونه و بيژن و منيژه و ... که ببينين اوضاع دنيا
چی شده. می تونستين با يه شاخه گل به عشقتون برسين!