Thursday, June 03, 2004

چند دقيقه ای از نيمه شب گذشته، تنها صدايی
که می شنوم، صدای چرخش پره های فن کامپيوتر است که با ريتمی ثابت من را به حضورش
عادت داده است. دو تا پشه اطرافم می چرخند. صدای وز وز شان آزارم می دهد. ولی اين
دفعه کاری با آنها ندارم. با خودم می گويم بگذار باشند، شايد چند ثانيه زودتر، خبر
زلزله رو اعلام کنند!

اين روزها هرجا می روی صحبت از زلزله است.
مردم با خنده می گويند �از زلزله چه خبر؟� ولی اين خنده، صرفا لباس بدريختی است که
روی آشوب درونی شان پوشانده اند، بی آنکه خود بفهمند چه مضحک، وحشت را انکار می
کنند. با پوزخند می گويند �گفتن فردا قراره زلزله بياد!� ولی در اين هم حس ناباوری
نهفته است. نهفته که نه، عيان است.

از جمعه تا امروز، رانندگی ها چند برابر
بدتر شده، مردم بيشتر عجله دارند، می خواهند زودتر برسند. به کجا؟ به زير سقفهايی
که هر لحظه احتمال فرو ريختن شان می رود؟ نه، به رسيدن فکر نمی کنند، به فاجعه پيش
رو فکر می کنند و کسی که به فاجعه فکر می کند که ديگر اعصاب رعايت قوانين راهنمايی
و رانندگی را ندارد...

زلزله می آيد، حالا ممکن است فردا نباشد،
ولی در فرداهايی نزديک، خيلی نزديک. کسی در اين شکی ندارد. ولی مگر مرگ در اثر
زلزله چقدر بد است؟ خيلی از مرگهای ديگر از آن بدترند.  می گويند در همان
ابتدای زلزله، حداقل يک و نيم ميليون نفر درجا می ميرند ولی تعداد کشته شدگان نهايی
را نه ميليون تخمين می زنند. خوش به حال آن يک و نيم ميليون و بد به حال آن بقيه که
نه قربانی زلزله که قربانی خود می شوند. فاجعه اصلی خود زلزله نيست، فاجعه اصلی
فرهنگ مردم ماست. مردمی که همين الان علنا سر همديگر را کلاه می گذارند. بر اثر
زلزله احتمالا کلونی های دو، سه نفره تا صد نفره تشکيل خواهد شد، کلونی هايی که
احتمالا راه فرار ندارند و بايد مدتی با هم سر کنند. ولی از الان می توان تصور کرد
که چطور دست به نابودی خود (self-destruction) خواهند زد. ياد رمان �کوری� افتادم.
در يک شهر همه مردم بی دليل کور می شوند و فقط يک زن بينا باقی می ماند که فجايع را
می تواند ببيند: اينکه چطور مردم کور، پست تر از حيوانات برای زنده ماندن تقلا می
کنند. اين بلا در کمين تهران است.

اينقدر به نابودی شهر فکر نکنيم. شهرها و
تمدنهای زيادی بودند که از بين رفتند، مگر شهر آتلانتيس ناپديد نشد؟ مگر تمدنهای
اينکا و آزتک نابود نشدند؟ نه... ما به شهر فکر نمی کنيم، نگران آدمها هم نيستيم،
نگران خودمان هستيم. مشکل همين جاست.

هنوز پشه ها دور و برم می چرخند، شايد جشن
گرفته اند که طبيعت قرار است انتقامش را از انسان بگيرد. آنها وزوز می کنند و من در
فکر اين هستم که چه خوب است که سرور blogspot در تهران نيست و اين نوشته ها می
مانند و می مانند و می مانند...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter