Thursday, July 29, 2004

واااااااای من چشمام بدجور شوره!!! قبلا يه
گوشه هايی از شوری چشمهام رو ديده بودم: خونه خاله دوستم بودم. شوهر خاله اش اومد
نوشابه توی ليوانها بريزه، دو سه بار ريخت، گاز نوشابه تا لبه ليوان اومد و رفت
پايين، گفتم چقدر شما قشنگ نوشابه می ريزين، بعدی رو که اومد بريزه، ازش زد بيرون و
ريخت روی فرش و غيره. يه بار به يه دوست ديگه ام گفتم چقدر رابطه ات با دوست دخترت
خوب شده، فردای همون روز يه دعوای سخت کردن و پنج شش ماهی با هم قهر بودن. به
يه دوست ديگه ام گفتم چه قشنگ کيک ها رو می بری و تو بشقاب می ذاری، زد و کيک ريخت
رو زمين. به يکی ديگه گفتم چه دی وی دی پلير خوشگلی، يهو از کار افتاد و ... همه
اين موارد هم تعريف های از ته قلب بودن، يعنی اگه بخوام يکی رو اذيت کنم عمرا
بشه!

ولی فکر نمی کردم بلا سر خودم هم نازل بشه.
ديروز من دانشگاه بودم و صبح تا ظهر از ساختمون چهار طبقه جنوب شرقی تا ساختمان
تربيت بدنی در شمال غربی تا مرکز آموزش در شمال شرقی رو چند بار طی کردم
(جنوب غربی چيزی پيدا نکردم که بگم). خلاصه n تا اتاق رفتم امضاهای مختلف
گرفتم (کاش حداقل يکی از اين امضاها از جانی دپ بود). خلاصه کارم به جايی رسيد که
تقريبا با دانشگاه کاری نداشتم. مدارک رو گذاشتم و اومدم بيام خونه، به خودم گفتم
چقدر امروز خوب بود، همه کارام انجام شد و جايی هم گير نکردم. اومدم سوار ماشين بشم
ديدم سوييچ ماشينم نيست. ساعت هم يک بعدازظهر بود و تا نيم ساعت ديگه همه جاهای
اداری دانشگاه تعطيل می شد و پنج شنبه و جمعه هم تعطيل و ديگه هيچی. توی همين نيم
ساعت زير نور نوازش گر آفتاب، نعره کشان دوباره همه جاهايی رو که بودم بررسی نمودم
که البته سوييچ هم پيدا شد و لعنت هايی بود که بر سر خودم فرو می ريختم. دقيقا اون
لحظه، زير تيغ آفتاب، عرق ريزان، حس و حال مورسو رو توی بيگانه آلبر کامو درک می
کردم، اگه يه هفت تير داشتم می زدم يه عرب رو می
کشتم...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter