Sunday, January 21, 2007

سفرنامه اتاوا

خب بالاخره شهرستان ونکوور رو ترک کردم و وارد پايتخت شدم. توی خونه ترازو نداشتم چمدونا رو وزن کنم و خلاصه به چهارده معصوم اقتدا کردم و گفتم ايشالله هر دو چمدون کمتر از ۲۳ کيلو هستن. ولی توی فرودگاه کاشف به عمل اومد که يکيشون ۲۷ کيلوست. خلاصه قرار شد يه کيف خالی که تو يکی از چمدونا داشتم پر کنم و با خودم ببرمش توی هواپيما. چند تا خرت و پرت توی کيف ريختم غافل از اينکه کيسه‌ قاشق و چنگالها حاوی مقاديری اسلحه سرده. توی صف بازرسی هم خيلی ريلکس وايساده بودم ولی وقتی نوبت من شد خانمه شونصد دقيقه داشت منو بازرسی می‌کرد و يهو گفت می‌شه دست بزنم به سينه‌ات؟ گفتم خب بزن. بعد چهار تا انگشتش رو به هم چسبوند و ضربه‌های مقطعی آرومی به دو سه سانت زير گلوم زد و بعدش گفت برو. جلوتر ديدم کيفی که از چمدون بيرون آورده بودم رو برداشتن دارن توش رو نگاه می‌کنن و يهو ديدم يه زن سياهپوسته از توش پنج تا کارد و چاقو بيرون آورد و يه نگاه چپ‌چپ بهم انداخت. خلاصه هرچی گفتم چرا اينا همراهم بوده قبول نکرد که بهم برشون گردونه (البته خب کارش منطقی بود!). بهش گفتم بدشون دست خلبان و مهماندارها من اونجا ازشون می‌گيرم که بازم گفت نه. گفتم لااقل اون کاردهای پنيرخوری رو بده که نمی‌شه باهاش کسی رو کشت که يه پوزخندی زد و گفت نمی‌شه. خلاصه همه رو انداخت سطل آشغال و من اينجا الان بی‌چاقو هستم.
وقتی رسيدم فرودگاه اتاوا، قبل اينکه چمدونا رو بيارن گفتم برم بيرون ببينم اوضاع هوا چجوريه. مثل اينا که قبل اينکه شيرجه بزنن تو استخر نوک پاشون رو می‌کنن توی آب ببينن چقدر سرده منم رفتم توی اين درهای چرخان و يه دور زدم و برگشتم سر جای اولم. به نظرم اصلا سرد نيومد. يه بار ديگه رفتم ولی اين دفعه دو متر رفتم توی فضای باز وايسادم که باز به نظرم خوب اومد. حالا نمی‌دونم من پوست‌کلفت شدم يا مال اين کاپشن داستايوفسکی بود.
ساعت دوازده شب رسيدم ساختمون دانشگاهی که قرار بود خوابگاهش برم. خوشبختانه در باز بود و تونستم چمدونا رو بيارم تو. ولی يک نفر هم توی ساختمون نبود و همه جا روی در و ديوار فرانسوی نوشته بود. با کلی بدبختی تلفن داخلی سکيوريتی رو پيدا کردم و زنگ زدم. يه آقای برداشت و شروع کرد به فرانسوی حرف زدن و من هم تا اونجايی که تونستم بلغور کردم. خلاصه ماجرا اين شد که آقاهه اومد و کليد رو داد ولی گفت من جای خوابگاه رو بلد نيستم و بايد خودت بری بيرون پيدا کنی. توی سرمای -۲۸ درجه کلی رفتم ساختمونای اطراف تا بعد حدود ۲۰ دقيقه گشت و گذار آپارتمان رو پيدا کردم ولی حالا کليد توش نمی‌چرخيد. برگشتم و ماموره زنگ زد قفل‌ساز که اونم طبعا اون ساعت نبود (توضيح اينکه بين اين کارها کلی با هم فرانسوی حرف زديم هرچند من کلی زور می‌زدم بتونم يه جمله بگم). آخرش بالاخره در باز شد و چمدونا رو يکی يکی از چهل تا پله آوردم پايين و اومدم اينجايی که الان دارم اينا رو تايپ می‌کنم. و اينگونه بود که همون شب اول هم فرانسه حرف زدنم آب‌بندی شد هم توی سرما گشتنم.

2 Comments:

Blogger سطرهای پنهانی said...

1.chera naneveshti delet vase ma kheili tang shode!!!
2.chera hame faranse harf mizanan,man mitarsam?!?
2. chera in hame kardo changal ba khodet borde boodi?!nakone mikhasti mehmuni begiri ?!?
3.har rooz inja ro up kon bebinam chekar mikoni unja,...
4. moragheb bash kasi goolet nazane?!
5. shab zood bargardi khabgah,club mlub naria?!?
6...

10:41 PM  
Blogger Azadeh said...

aghaie paitakhti, pas so far so good, hamechiz mizoone :) vali Mehdi vaghean in dastaiofski che mikone!!

1:30 AM  

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter