Thursday, February 17, 2005

يه تيکه از داستانم:


اولين چيزی که درباره ويلا به ذهن خطور می کرد، خوش سليقگی آرشيتکت اش بود. البته از نظر رامين. ولی به محض اينکه پانته آ قدم در ويلا گذاشت غبطه صاحبش را خورد. با خودش فکر کرد که چه می شد پدر او هم پزشک متخصص بود و مادرش هم بابت جراحی ماهانه ميليونها تومان پول پارو می کرد. به هر حال در موقعيت فعلی او به ويلای دوست پسرش دعوت شده بود و بايد خيال می کرد (و چه خيال باطلی!) که او هم در اين ويلا سهم دارد. اتفاقا رامين هم بايد همين تصور را می کرد. قدم زدن در ويلای شخصی دوست دختر آدم بايد خيلی لذت داشته باشد ولی آنچه که بيشتر به ذهن رامين رسيد کلاس بالای اين وضعيت بود تا لذتش که البته در خود اين کلاس، لذتی نهفته بود؛ آنقدر زياد که رامين لازم می ديد سه مرتبه در عرض يک مکالمه نيم ساعته به دوستش، رضا، يادآوری کند که به ويلای ساغر دعوت شده است. البته رامين آنقدر هم شيفته و مفتون اين دعوت نشده بود که پس از مکالمه تلفنی نفهمد چه کولی بازی ای از خودش درآورده و خيلی زود متوجه شد که چرا رضا مکالمه تلفنی شان- که معمولا بيشتر از يک ساعت طول می کشد- را سر نيم ساعت هم آورد؛ آن هم به دليل تحقيرآميز توالت! تازه نه اولی که دومی!

معرفی اين دو شخصيت- رامين و پانته آ- لزوما به اين معنا نيست که اين دو با هم به ويلا رسيدند که بديهتا با نوشته های بالا در تضاد خواهد بود. اگر با هم می رسيدند، پيش از ورود به ويلا با هم برخورد می کردند، آن وقت ديگر رامين فرصت نداشت که به خوش سليقگی آرشيتکت فکر کند، خيلی هنر می کرد احتمالا با دستپاچگی اسمش را می پرسيد، می شنويد «پانته آ»، می گفت «چه اسم قشنگی» و فکر می کرد که اين پانته آ از ساغر او دلرباتر است. پانته آ هم به جای فکر کردن درباره ويلا و صاحبش به چهره دخترانه رامين فکر می کرد، به شلوار جين تنگش و تی شرت نارنجی چسبانش و پيش بينی می کرد حالا که اين پسر سوگلی هم مهمان اين خانه است چه اتفاقاتی ممکن است رخ دهد. ولی رامين و پانته آ خيلی هم بی ربط نيستند: هر دو يک وضعيت را نسبت به خواهر و برادر صاحبخانه دارند.

اگر آنها را صاحبخانه خطاب می کنم، دليلش اين است که خودشان اينطور می خواهند. وقتی پانته آ لابلای حرفهايش با سينا از دهنش پريد «ويلای بابات» سينا خيلی سريع حرفش را اصلاح کرد که «تو مهمون من هستی نه بابام». ساغر هم برخوردی مشابه با رامين داشت. از آن وقت بود که کلمه "بابا" از عبارات «ويلای بابای سينا» و «ويلای بابای ساغر» در محاوره های پانته آ و رامين حذف شد. به هر حال هرچه باشد سينا و ساغر زمانی در بدن يک خانم جراح تبديل به نطفه شدند، تازه اسپرم يک دکتر متخصص جرقه حيات شان را زده بود. در نه ماهی که با هم مهمان رحِم مادر بودند هيچگاه از ناف شان غذای کثيف کوپنی ايرانی رد نشده بود و بعدا هيچوقت پوشک های کمتر از پمپرز را برای خروج اضافات دل و روده شان قابل ندانستند. البته اينها دليل نمی شود که سينا و ساغر بچه های لوسی بار بيايند. در واقع در دوران تحصيل هميشه محبوب همکلاسی ها و معلم ها بوده اند. لازم به ذکر نيست که اين محبوبيت ربطی به ثروت شان ندارد چون در مدرسه هايی که می رفتند نسبت به سايرين فقير محسوب می شدند. عزت نفس شان آنقدر بالا بود که سينا هيچگاه از پدرش نخواست به جای ميتسوبيشی مثل پدر بغلدستی اش با بنز به مدرسه بيايد و ساغر هرگز برای اينکه مادرش مثل مادر بغلدستی اش طلای سفيد به دستش بياندازد اشک نريخت.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter