Monday, September 05, 2005

۱. سفر به تورنتو و مونترال جالب بود. نقطه اوج سفر، همونطور که قبلا گفتم، آبشار نياگارا بود. بعد اون «اولد پورت»‌ مونترال خيلی جالب بود. کلا هرچی به سمت شرق کانادا می رفتم تعداد چينی‌ها کمتر و تعداد عربها بيشتر می‌شد. ظاهرا علت اصلی اين قضيه فرانسه بلد نبودن چيني‌ها و علت فرعی‌اش نزديکی سواحل غربی به آسيای جنوب شرقی بود. در هر دو مورد (در مورد تورنتو سه روز) هتل‌مون توی داون‌تاون بود و من عقده‌های داون‌تاون گردی‌ام رو خالی کردم. به‌ عنوان اصل کلی ساختمون‌ها و سيستم شهری تورنتو و مونترال نسبت به ونکوور (و ويکتوريا) کلاسيک‌تر و قديمی‌تره. ترافيک تورنتو بيشتر از بقيه به تهران شبيه بود به‌خصوص که همون موقع که ما اونجا بوديم يه سيل ظاهرا کم‌سابقه (يا بيسابقه) هم اومد. مونترال شهر کوچکتری بود ولی لااقل اين خيابونی که ما توش می‌گشتيم (سن کاترين، که ظاهرا خيابون اصلی داون تاون بود) از تمام خيابون‌هايی که توی کانادا ديده بودم زنده‌تر بود و مهم هم نبود که وسط هفته باشه يا آخر هفته و صبح باشه يا شب يا نصف شب. از اونجايی که بخش عمده جمعيت مونترال عرب هستن از نظر روحی به ما شبيهن. البته کلا بافت فرانسوی شهر به شدت به روحيه ما نزديک‌تره تا بافت انگليسی بريتيش کلمبيا. در مورد رعايت قانون هم خيلی ايرونی برخورد می‌کردن. چراغ قرمز رو رد می‌کردن. مردم زياد به اينکه نوبت‌شون هست که از چهارراه رد شن دقت نمی‌کردن. ماشينها هرجا می‌تونستن نگه می‌داشتن و ... در مورد اينکه می‌گفتن اگه فرانسوی بلد نباشی تحويلت نمی‌گيرن هم برخورد خاصی نديدم. از چند نفر به انگليسی آدرس پرسيدم با اينکه زياد بلد نبودن تمام سعی‌شون رو کردن که آدرس بدن. در مورد قيافه دخترا هم که مونترال با فاصله فجيعی از بقيه شهرهای کانادا قرار داره. نمی‌دونم زيبايی‌شون بخاطر نژادشون بود يا غذايی که می‌خورن يا سرمای زمستون ولی خلاصه تعداد خوشگل‌هايی که توی اون ۶ روز ديدم تقريبا با تعداد خوشگل‌هايی که توی ونکوور توی يه سال ديدم برابری می‌کنه. ولی هم تورنتو و هم مونترال، هيچکدوم طبيعت و زيبايی ونکوور رو ندارن. در ضمن واسه اونايی که نظم و انضباط دوست دارن هم باز ونکوور بهتره. اونايی که با جامعه ايرانی حال می‌کنن احتمالا تورنتو رو ترجيح می‌دن و طبعا شهريت تورنتو رو هيچکدوم شهرهای ديگه کانادا ندارن. آها راستی در همه اين موارد ويکتوريا رتبه آخر رو داره.
۲. فيلم جديد اسپيلبرگ، «مونيخ»، درباره ترور چند تا ورزشکار اسراييلی توسط فلسطينی‌ها توی المپيک مونيخه. اين بشر باز رفت سراغ سوژه‌های يهودی. البته «فهرست شيندلر»‌ درباره جنگ جهانی بود و موضوعی که الان ديگه پرونده‌اش بسته شده ولی ساختن فيلمی درباره موضوع داغ روز و بحران خاورميانه غير از اينکه خصومت‌ها رو شديدتر می‌کنه فايده‌ای نداره. مخصوصا الان که دارن به يه جايی (لااقل موقت)‌ می‌رسن. کلا وقتی مساله اسراييل و فلسطين به يه آرامشی نزديک می‌شه افراطيون دو طرف يه گندی می‌زنن.
۳. يه عنکبوت رو با تورچر کشتم. افتاده بود توی سينک ظرفشويی. خواستم ببينم تا چقدر در برابر گرما مقاومه. آب جوش گذاشتم و چند بار در حين جوش اومدن ريختم روش. ولی جالب بود تا وقتی آب کاملا جوش نيومده بود زنده موند. آب جوش که بهش خورد دو سه تا قدم برداشت و بعدش مرد. ياد شکنجه های ژاپنی‌ها توی جنگ جهانی افتادم که چينی‌ها رو می‌گرفتن و روشون آزمايش‌های مختلف می‌کردن و اکثرا کشته می‌شدن. اتفاقا يکی از آزمايشا همين بود که بدن تا چه دمايی رو تحمل می‌کنه يا چقدر فشار هوا رو تحمل می‌کنه يا چقدر در برابر انفجار مقاومه و اينا.
۴. «آنی هال»‌ وودی آلن رو ديدم. از بهترين فيلمای طنزی که راجع به رابطه زن و مرده. آخرين جمله‌اش (در کنار خيلی از ديالوگ‌های ديگه‌اش) خيلی جالب بود: «بعدش ديگه خيلی دير شد و هردومون بايد می‌رفتيم. ولی ديدن دوباره آنی فوق‌العاده بود. متوجه شدم عجب آدم معرکه‌ايه... ياد يه جوک قديمی افتادم که يه مردی می‌ره پيش روانشناس و می‌گه دکتر برادرم ديوونه شده فکر می‌کنه که مرغه. دکتر می‌گه خب چرا نمياريش اينجا. مرده می‌گه می‌خوام بيارمش ولی به تخماش نياز دارم... خب فکر می‌کنم اين دقيقا حسی‌يه که من نسبت به رابطه دارم. می‌دونی... روابط کاملا غيرمنطقی، احمقانه و پوچ هستند ولی فکر کنم ما حاضريم تحملش کنيم چون بيشتر ماها به تخمها احتياج داريم.»

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter