Saturday, April 29, 2006

۱. اوه‌اوه چقدر نمکدون. ولی من چون گفته بودم اگه «يک» نمکدون نظر بده وبلاگ رو تعطيل می‌کنم و تعداد بيشتری نمکدون پيداشون شد پس به کوری چشم دشمنان و بدخواهان با قدرت هرچه تمامتر ادامه می‌دم. در ضمن من که می‌دونم همه‌تون پشيمون هستين و غرور کاذب اجازه نمی‌ده معذرت‌خواهی کنين.
۲. اين شاتلی که بعضی وقت‌ها از دم خونه تا خيابون اصلی سوارش می‌شم تقريبا همه مسافراش (البته غير از من)‌ پيرزن و پيرمرد هستن (گند زدم به واريانس سنی مسافراش) و از وقتی سوار می‌شن تا وقتی پياده می‌شن ورور حرف می‌زنن. يکی از تفريحات زندگی من هم شده گوش دادن به حرفای اينا. توی همون مسير هفت، هشت دقيقه‌ای شروع می‌کنن از دوران قديم و جديد و نوه‌ها و نتيجه‌ها و عمل‌های جراحی‌شون و اينا می‌گن. من هم اون چند لحظه که شاتل داره از توی مناظر قشنگ رد می‌شه و اينا هم دارن با خونسردی واسه هم قصه می‌گن يه کم بدبختی‌های خودم رو فراموش می‌کنم.
۳. خدا می‌تونه يه سنگی خلق کنه که خودش نتونه بلندش کنه؟
۴. حرف خاصی نداشتم. خواستم فقط بگم که هستم هنوز!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter