Saturday, April 22, 2006

۱. نمی‌دونم به درگاه خدا چه گناهی مرتکب شده بودم که خواب يه دختر سيبيلو ديدم. احتمالا می‌دونين يکی از سه تا چيزيه که بهش حساسيت دارم (دو تای ديگه ملچ مولوچ موقع خوردن و دروغ هستن). اصلا يادم نيس بقيه‌ش چی بود يا دختره کی بود ولی سيبيلاش مثل ديوار چين از کره ماه مشخص بود و الان هم همش مثل يه بختک هی مياد توی ذهنم.
۲. يکی از to do های هميشه دودر شده زندگيم از زمانی که خودم همسن لوليتا بودم خوندن کتاب «لوليتا» بود. هميشه احساس می‌کردم نثرش خيلی سخته و طرفش نمی‌رفتم تا اينکه پست صبا وسوسه‌م کرد برم سراغش. جناب نابوکوف روسی‌الاصل يه کتابی به انگليسی نوشته که وقتی می‌خونی حس می‌کنی داری گلستان سعدی می‌خونی، يه حلاوتی توی نثرشه که من تو هيچ نوشته انگليسی (چه اصلا انگليسی و چه ترجمه به انگليسی) نديدم (توضيح بدم که درسته من آدم خيلی کتابخونی نيستم ولی خيلی کتابها رو ورق زدم و چند صفحه‌شون رو خوندم که نثرشون دستم بياد). معمولا وقتی يه کتاب به انگليسی می‌خونم بعضی وقتها از خودم می‌پرسم که اگه من بودم چه صفتی جای فلان صفت کتاب می‌آوردم و بعضی وقتها به خيال خودم قشنگ‌تر می‌شه ولی توی «لوليتا» اصلا اين کارا راه نداره. هر جمله‌ش رو چند بار می‌خونم و هی برمی‌گردم عقب که لذتش رو کلمه به کلمه حس کنم. از اون چيزاس که every word really means it. البته از يه نظر هم خوبه که آدم فکر می‌کنه اگه زبان مادريش هم انگليسی نباشه می‌شه يه زمانی همچين چيزی بنويسه ولی فعلا که من احساس يه لکه انگشت روی پنجره يه آسمونخراش رو دارم؛ يه نجاست روی دستمالی که وارد اقيانوس مواجی از ميليونها کيلو فاضلاب می‌شه...
۳. از وقتی اومدم تو خونه جديد هی فکر می‌کنم چطوری تو اون فسقل‌جای قبلی زندگی می‌کردم. آخرين بار که محل زندگيم اونقدر تنگ و کوچيک بود وقتی بود که جنينی بيش نبودم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter