سفرنامه اتاوا - 2
تا دو سه روز ديگه احتمالا روزمرگیها رو مینويسم بعدش دوباره برمیگرديم به مباحث عميق قبلی!
۱. امروز اينجا آفتاب شده بود، گرچه زور آفتابش از خاتمی هم کمتر بود ولی بهرحال من آفتاب توی منفی بيست درجه رو به بارون توی مثبت پنج درجه ترجيح میدم. کلا تا حالا هواش اذيتم نکرده تا ببينيم فوريه چطوری با آدم تا میکنه (اين سه تا «تا»ی جمله آخری رو در ادبيات میگن «جناس تصادفی»!).
۲. رفتم سر کار برای اولين بار. رييس خودم هنوز نيومده بود ولی رييس اون که میشه رييس رييس من اونجا بود. بهم يه آفيس داد روبروی اتاق خودش و گفتش که اينجا میشونمت که از اتاقم ببينم چکار داری میکنی. حالا يا بايد در اورکات رو تخته کنم يا اونو هم اورکاتی کنم.
۳. رييس اين دو ماهه من (همون که اسم بیناموسی داشت) ويژگیای که داره و من قبلا هم شنيده بودم اينه که هم خيلی حرف میزنه هم اينکه خيلی بلند حرف میزنه و تقريبا توی شرکت هميشه مشخصه جاش کجاس و کافيه جهت صداش رو تعقيب کنی.
۴. اينجايی که من هستم (که بهش میگن گتينو) به معنای واقعی فرانسویزبونه! مونترال هم فرانسویزبون بود ولی اکثر آدما دو زبونه بودن. اينجا چون آدمای اينور رودخونه از آدمای اونور جدا شدن خيلی يهدستتر فرانسوی هستن. تا حالا دو سه مورد پيش اومده که فرانسوی دستوپاشکستهم به دادم رسيده.
۵. اگر چيزی در مورد دخترای اينجا نمینويسم به حساب اغفال و تنبلی نذارين. سرم شلوغ بوده ولی به زودی به اين امر خطير رسيدگی خواهم کرد. These are not sins of omission but signs of preoccupation.
۶. از ايران که اومدم کلکسيون دیویدیهای پدرخوانده رو جا گذاشتم. توی ونکوور طاقت نياوردم و دوباره خریدم. متاسفانه چون جاشون بالای بوفه خونه ونکوورم بود چشمام بهشون نخورد و نياوردمشون. اميدوارم بتونم اين دو ماه بدون اونا سر کنم...
۷. دو سال پيش که تازه اومده بودم کانادا يه پرده حموم خريدم دو دلار که مصرفش نکردم. اينجا با خودم آوردم و بازش کردم که از حموم آويزون کنم. ديدم يه تصوير سوپر-جواد روشه. از اينا که برگ درختا سبز اشباعشدهاست و يه کلبه توی جنگله و شونصد تا پرنده از هر سوراخی زدن بيرون و دارن پرواز میکنن. خلاصه خيلی غيراينتلکچواليه ديگه. به قول روزبه چيزی که دو دلار باشه از اين بهتر نمیشه. میخواستم ازش عکس بگيرم ولی الان حسش نيس.
۸. اين ده روز اخير خيلی سرم شلوغپلوغ بوده تا اين حد که ديروز فهميدم جشنواره ساندنس چند روزه شروع شده. من هميشه حداقل از دو سه هفته قبل شروع جشنوارهها اخبارشون رو تعقيب میکنم و در جريان آدمايی که قراره توشون فيلم داشته باشن هستم. اولين باره تو اين سه چهار ساله که اين بلا سر ساندنس مياد!
۱. امروز اينجا آفتاب شده بود، گرچه زور آفتابش از خاتمی هم کمتر بود ولی بهرحال من آفتاب توی منفی بيست درجه رو به بارون توی مثبت پنج درجه ترجيح میدم. کلا تا حالا هواش اذيتم نکرده تا ببينيم فوريه چطوری با آدم تا میکنه (اين سه تا «تا»ی جمله آخری رو در ادبيات میگن «جناس تصادفی»!).
۲. رفتم سر کار برای اولين بار. رييس خودم هنوز نيومده بود ولی رييس اون که میشه رييس رييس من اونجا بود. بهم يه آفيس داد روبروی اتاق خودش و گفتش که اينجا میشونمت که از اتاقم ببينم چکار داری میکنی. حالا يا بايد در اورکات رو تخته کنم يا اونو هم اورکاتی کنم.
۳. رييس اين دو ماهه من (همون که اسم بیناموسی داشت) ويژگیای که داره و من قبلا هم شنيده بودم اينه که هم خيلی حرف میزنه هم اينکه خيلی بلند حرف میزنه و تقريبا توی شرکت هميشه مشخصه جاش کجاس و کافيه جهت صداش رو تعقيب کنی.
۴. اينجايی که من هستم (که بهش میگن گتينو) به معنای واقعی فرانسویزبونه! مونترال هم فرانسویزبون بود ولی اکثر آدما دو زبونه بودن. اينجا چون آدمای اينور رودخونه از آدمای اونور جدا شدن خيلی يهدستتر فرانسوی هستن. تا حالا دو سه مورد پيش اومده که فرانسوی دستوپاشکستهم به دادم رسيده.
۵. اگر چيزی در مورد دخترای اينجا نمینويسم به حساب اغفال و تنبلی نذارين. سرم شلوغ بوده ولی به زودی به اين امر خطير رسيدگی خواهم کرد. These are not sins of omission but signs of preoccupation.
۶. از ايران که اومدم کلکسيون دیویدیهای پدرخوانده رو جا گذاشتم. توی ونکوور طاقت نياوردم و دوباره خریدم. متاسفانه چون جاشون بالای بوفه خونه ونکوورم بود چشمام بهشون نخورد و نياوردمشون. اميدوارم بتونم اين دو ماه بدون اونا سر کنم...
۷. دو سال پيش که تازه اومده بودم کانادا يه پرده حموم خريدم دو دلار که مصرفش نکردم. اينجا با خودم آوردم و بازش کردم که از حموم آويزون کنم. ديدم يه تصوير سوپر-جواد روشه. از اينا که برگ درختا سبز اشباعشدهاست و يه کلبه توی جنگله و شونصد تا پرنده از هر سوراخی زدن بيرون و دارن پرواز میکنن. خلاصه خيلی غيراينتلکچواليه ديگه. به قول روزبه چيزی که دو دلار باشه از اين بهتر نمیشه. میخواستم ازش عکس بگيرم ولی الان حسش نيس.
۸. اين ده روز اخير خيلی سرم شلوغپلوغ بوده تا اين حد که ديروز فهميدم جشنواره ساندنس چند روزه شروع شده. من هميشه حداقل از دو سه هفته قبل شروع جشنوارهها اخبارشون رو تعقيب میکنم و در جريان آدمايی که قراره توشون فيلم داشته باشن هستم. اولين باره تو اين سه چهار ساله که اين بلا سر ساندنس مياد!
1 Comments:
1) be haaghe aadame namak nashnaas ke be havaye vancouver mige bad
2) rafti ottowa ke orkut baazi koni ?
3) esme raieset ke namoosie chie ? :D
4) yani mikhay begi frencham baladi balghoor koni ?
5)sariaaan aamaare dokhtaraye ottowa ro elaam kon
6) narahat nabaash khodam be jaat god father makhsoosan dovomish ro mibinam
7) akse pardeye hamaam sarian bayad gerefte shavad ! baaaz to rafti $ store ???? hey migam kadoye tavalode bache ha ro az oonja nagir hey goosh nakon begoo jaaye khoobie !
8) rafti kaar koni ottowa ya beri shanvaareh? noch noch noch
9) hameye inha baaa letafat khaande shavad
moteshakeram !
Post a Comment
<< Home