۱. ديگه اينقدر طرفدارا نعره کشيدن که شرمنده شدم و در کمال خستگی ميام مینويسم (رضازاده هم وقتی وزنه بلند میکرد اينقدر منت نمیذاشت!!!). جدا از شوخی خستگيه برطرف نشده. خيلی ممنون که اکثريت قريببهاتفاقتون قضيه رو به «دختر» ربط دادين و البته واقعا هم اينجور حالتها در ۹۹.۹۹٪ به «دختر برای پسر» و «پسر برای دختر» برمیگرده ولی اين دفعه استثناء قضيه من به اين برنمیگرده (لطفا تئوری نزنين که به «پسر برای پسر» برمیگرده که دوباره قهر میکنم!). اين رو هم بگم که اين خستگی مزمن از ۶،۷ سال پيش شروع شده و کم و زياد میشه و به اين راحتیها درمان بشو نيس. ولی بازم ممنون از راهنمايیها و مشاورههاتون.
۲. با اين اسکاری که آکادمی اسکار به «کوهستان بروکبک» نداد ديگه مصمم شدم واسه زندگی پام رو به آمريکای مرتجع، کوتهفکر، محافظهکار، عقبمونده و هنرستيز نذارم. نمیدونستم اينا هم حکم رهبری دارن.
۳. صفحه اول نشنال پست از قول يه تحليلگر اقتصادی نوشته بود: «با اينکه توی هاکی از سوييس باختيم ولی از لحاظ اقتصادی داريم بهشون میرسيم!». بيچارهها بد سوختنا.
۴. اينقدر غبطه اين آدمايی رو میخورم که توی هر شرايطی، هرچقدر هم بد باشه، از زندگیشون لذت میبرن (making best out of nothing). توی تيم اسمال سايز شريف يه نفر اينجوری داشتيم که الان نروژ داره درس میخونه. اينجا هم دو تا دوست کانادايی با اين روحيه پيدا کردم. آدمای اينجوری خيلی کم هستن که شرايط موجود رو تبديل به ايدهآل خودشون کنن و اکثرا (مثل من) دنبال ايدهآل خودشون میگردن که طبعا راحت هم پيدا نمیشه. مثلا تو ايران بعضیها بودن با همهجور آدمی گرم میگرفتن فارغ از اينکه طرف چکارهاس و اعتقاداتش چيه و ظاهرش چجوريه و سابقهاش چيه. اينکه میگم فکر کنم يه چيز ذاتيه چون اگه بخوام مثل اونا بشم مجبورم نقش بازی کنم ولی احساس میکنم اونا عميقا از لحظه لحظه زندگی لذت میبرن.
۵. دبستان که بودم يه روز اومدم خونه به مامانم گفتم «مامان مامان زنگ ورزش مسابقه دو داديم من سوم شدم.» مامانم کلی ذوق کرد که پسرش «مايکل جانسون» از آب دراومده و میخواست زنگ بزنه به بابام که نمیدونم چرا ادامه خبر رو گفتم مبنی بر اينکه فقط سه نفر بوديم. الان هم يه درس دارم که فقط سه نفر هستيم سر کلاس. منتظرم آخرين نمره کلاس بشم به مامانم زنگ بزنم بگم توی کانادا سوم شدم...
۲. با اين اسکاری که آکادمی اسکار به «کوهستان بروکبک» نداد ديگه مصمم شدم واسه زندگی پام رو به آمريکای مرتجع، کوتهفکر، محافظهکار، عقبمونده و هنرستيز نذارم. نمیدونستم اينا هم حکم رهبری دارن.
۳. صفحه اول نشنال پست از قول يه تحليلگر اقتصادی نوشته بود: «با اينکه توی هاکی از سوييس باختيم ولی از لحاظ اقتصادی داريم بهشون میرسيم!». بيچارهها بد سوختنا.
۴. اينقدر غبطه اين آدمايی رو میخورم که توی هر شرايطی، هرچقدر هم بد باشه، از زندگیشون لذت میبرن (making best out of nothing). توی تيم اسمال سايز شريف يه نفر اينجوری داشتيم که الان نروژ داره درس میخونه. اينجا هم دو تا دوست کانادايی با اين روحيه پيدا کردم. آدمای اينجوری خيلی کم هستن که شرايط موجود رو تبديل به ايدهآل خودشون کنن و اکثرا (مثل من) دنبال ايدهآل خودشون میگردن که طبعا راحت هم پيدا نمیشه. مثلا تو ايران بعضیها بودن با همهجور آدمی گرم میگرفتن فارغ از اينکه طرف چکارهاس و اعتقاداتش چيه و ظاهرش چجوريه و سابقهاش چيه. اينکه میگم فکر کنم يه چيز ذاتيه چون اگه بخوام مثل اونا بشم مجبورم نقش بازی کنم ولی احساس میکنم اونا عميقا از لحظه لحظه زندگی لذت میبرن.
۵. دبستان که بودم يه روز اومدم خونه به مامانم گفتم «مامان مامان زنگ ورزش مسابقه دو داديم من سوم شدم.» مامانم کلی ذوق کرد که پسرش «مايکل جانسون» از آب دراومده و میخواست زنگ بزنه به بابام که نمیدونم چرا ادامه خبر رو گفتم مبنی بر اينکه فقط سه نفر بوديم. الان هم يه درس دارم که فقط سه نفر هستيم سر کلاس. منتظرم آخرين نمره کلاس بشم به مامانم زنگ بزنم بگم توی کانادا سوم شدم...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home