۱. به قول معروف «بين پيغمبرا جرجيس رو انتخاب کردم» و بين اين همه روز مختلف امروز تصميم گرفتم برم UBC. ابر و باد و مه و خورشيد و فلک هم در کار افتادند تا دهن من سرويس شه. همچين طوفان و بارونی حداقل امسال نديده بودم. اين چتر نحيف من هم هر چند وقت يه بار مثل دامن مريلين مونرو میرفت بالا و ناموس هويدا میکرد. اميدوارم سالم مونده باشه. حالا اگه امروز برنامه اونور شهر رفتن رو نداشتم احتمالا هوا آفتابی میشد.
۲.
- هيچ چيزی از جنگ بدتر نيس.
- چرا... شکست خوردن در جنگ.
از کتاب «وداع با اسلحه» ارنست همينگوی.
۳. من معمولا از نوشتههای خودم (چه فارسی و چه انگليسی) راضی نيستم هرچند گهگاه پيش مياد از تيکههاييش خوشم بياد. اين هفته مطلبی انگليسی توی نشريه دانشگاه داشتم درباره فيلم «بابل» که خودم با پاراگراف آخرش حال کردم. هم مثل نقدهای حرفهای يه جمعبندی و خلاصه از کل متنه هم ربط منطقی داره هم موجز و کوتاهه هم از لحاظ استعاری و ادبی جواب میده:
Despite its minor shortcomings, Babel is a first-rate movie that suffers only from its creators’ previous masterworks, films that raised the bar of expectation to where this impressive tower can never reach.
توضيح اينکه توی جمله اول نقد در تعريف انجيلی بابل آورده بودم که مردم تصميم میگيرن برج بابل رو بسازن تا به خدا برسن ولی خدا خشمگين میشه و برای جلوگيری از اين کار زبانهای مختلف رو خلق میکنه که مردم نتونن با هم ارتباط برقرار کنن و کار برج رو به آخر برسونن. تو اين جمله آخر هم خواستم به شکلی استعاری بگم که گرچه «بابل» خودش فيلم خوبيه ولی به فيلمای قبلی کارگردانش نمیرسه.
۴. اين يه اصل پذيرفته شده و اثبات شدهاس که دخترای رشته کامپيوتر (طبعا به غير از اونايی که اين وبلاگ رو میخونن و دوستای اونايی که اين وبلاگ رو میخونن و دوستای دوستای اونايی که اين وبلاگ رو میخونن) چندان چنگی به دل نمیزنن. طبقه پايين دانشکده ما دانشکده زمينشناسی زيست میکنه که از قضا فضای کاملا متفاوتی درش حاکمه و هر وقت يکی از دخترای اونا راه گم میکنه مياد دانشکده ما انگار هوای تازه دميده شده. ولی اين اتفاق معمولا اوايل ترم که تازه وارد دانشگاه شدن میافته و از اين موقعها به بعد ديگه بازار کساد میشه (اين پست روزبهی بود).
۵. پشت خونه من يه خونه بزرگ قديميه که الان ظاهرا شده لوکيشن ساخت يه فيلم ترسناک. هر روز توش کلی شلوغ پلوغه و صد تا ماشين و تراک کنارش پارکه. میخوام برم ببينم اگه سياهیلشکر خونآشام میخوان برم خودمو معرفی کنم. يه زمانی يکی میگفت بزرگ شم شبيه کريستوفر لی میشم. بالاخره بايد از اين ويژگی يه جايی استفاده کنم ديگه.
۲.
- هيچ چيزی از جنگ بدتر نيس.
- چرا... شکست خوردن در جنگ.
از کتاب «وداع با اسلحه» ارنست همينگوی.
۳. من معمولا از نوشتههای خودم (چه فارسی و چه انگليسی) راضی نيستم هرچند گهگاه پيش مياد از تيکههاييش خوشم بياد. اين هفته مطلبی انگليسی توی نشريه دانشگاه داشتم درباره فيلم «بابل» که خودم با پاراگراف آخرش حال کردم. هم مثل نقدهای حرفهای يه جمعبندی و خلاصه از کل متنه هم ربط منطقی داره هم موجز و کوتاهه هم از لحاظ استعاری و ادبی جواب میده:
Despite its minor shortcomings, Babel is a first-rate movie that suffers only from its creators’ previous masterworks, films that raised the bar of expectation to where this impressive tower can never reach.
توضيح اينکه توی جمله اول نقد در تعريف انجيلی بابل آورده بودم که مردم تصميم میگيرن برج بابل رو بسازن تا به خدا برسن ولی خدا خشمگين میشه و برای جلوگيری از اين کار زبانهای مختلف رو خلق میکنه که مردم نتونن با هم ارتباط برقرار کنن و کار برج رو به آخر برسونن. تو اين جمله آخر هم خواستم به شکلی استعاری بگم که گرچه «بابل» خودش فيلم خوبيه ولی به فيلمای قبلی کارگردانش نمیرسه.
۴. اين يه اصل پذيرفته شده و اثبات شدهاس که دخترای رشته کامپيوتر (طبعا به غير از اونايی که اين وبلاگ رو میخونن و دوستای اونايی که اين وبلاگ رو میخونن و دوستای دوستای اونايی که اين وبلاگ رو میخونن) چندان چنگی به دل نمیزنن. طبقه پايين دانشکده ما دانشکده زمينشناسی زيست میکنه که از قضا فضای کاملا متفاوتی درش حاکمه و هر وقت يکی از دخترای اونا راه گم میکنه مياد دانشکده ما انگار هوای تازه دميده شده. ولی اين اتفاق معمولا اوايل ترم که تازه وارد دانشگاه شدن میافته و از اين موقعها به بعد ديگه بازار کساد میشه (اين پست روزبهی بود).
۵. پشت خونه من يه خونه بزرگ قديميه که الان ظاهرا شده لوکيشن ساخت يه فيلم ترسناک. هر روز توش کلی شلوغ پلوغه و صد تا ماشين و تراک کنارش پارکه. میخوام برم ببينم اگه سياهیلشکر خونآشام میخوان برم خودمو معرفی کنم. يه زمانی يکی میگفت بزرگ شم شبيه کريستوفر لی میشم. بالاخره بايد از اين ويژگی يه جايی استفاده کنم ديگه.
13 Comments:
آره، امروز روز خوبی نبود. خبر بده زودتر;)
man hichi nemigam mona be hesabet berese
manam chizi nemigam... Maryam khodesh midoone chikar kone bahat.
kheili bi shoori dayi !!!:((((
taze mehdi shans ovordi naraftam weblogeto baraye Wendy tarjome konam, vagarna bache koli del shekaste mishod...
avvalan ke zeshti dar zaate aghdase dokhtaraa vojood nadaare va in pesaraa hastan ke zeshtan. mage na Maryam? dovvoman man goftam mim shimi haa khoshgeltaran (dar zemn miaangin). nagoftam ke computeri haa zeshtan. sevvoman dar morede esbaatesh ham inke Irene o Wendy ro paayeye esteghraa gozaashtan ye meghdaar moshkel daare. chaharoman, dokhtaraaye computere gatech ye zarre nazaramo avaz kardan. albatte ehsaas mikonam inaaee ke man didam ham raah gom karde boodan.
baalaaee man bidam.
behet goftam oon rooz nia UBC, goosh nakardi!!!
roozbeh, avlesh dashti ye kam harfe hesaab mizadi vali dobare akharesh monharef shodi az serate mostaghim...
حالا من کاری ندارم دخترهای کامپوتری به چشم تو چه شکلی هستن، یکی این وسط به من بگه جریان جرجیس چی بوده که این ضربالمثل رو براش ساختن، همیشه این برام سوال بوده
يه روز يه روباهی يه مرغ رو شکار می کنه و از گردن می گيردش تا بره يجايی بخوردش. موقعی که داشته مرغ رو با خودش می برده مرغ بهش می گه اسم يه پيغمبر رو بگو که من حلالت بشم. روباه هم بين پيغمبرا جرجيس رو انتخاب می کنه تا دهنش رو باز نکنه و اينجوری ترفند مرغ خنثی می شه...
mibinam az chap o rast behet hamleh var shodan, pas fekr konam oon axsi keh gozashti be dalyli nyst pesarae computer science mesle darakoula hastan montazeran ye dokhtar khoshgel peyda besheh oooooooooooooo!!!!
نظر دخترا در مورد پسرا کامپیوتری هم همینه!
Post a Comment
<< Home