۱. چندين روز پیش، سوپروايزرم (يعنی اونی که احتمالا سوپروايزرم میشه) ازم پرسيد تابستون چه درسی میخوای بگيری گفتم ديتابيس پيشرفته. گفت کی درس میده منم با اطمينان جواب دادم «پای مِی». گفت اين کيه؟ گفتم يه استاديه که جديد اومده و کارش خيلی درسته و اينا. خلاصه سوپروايزرم قبول کرد که همچين استادی وجود داره و اون تا حالا اسمش رو نشنيده بوده. چند روز پيش داشتم يه ريويو درباره «کيل بيل ۲» میخوندم بعد ديدم اسم اون استاد شمشيربازيه «پای مِی» هستش. بعد اولش گفتم اهه اسمش شبيه استاد ماست. بعد که يه ذره فکر کردم ديدم که ظاهرا بنده اشتباه کردم و اسم استاد ما «جيان پی» بوده.


۲. يه رسوايی يه ذره بزرگ. اون اسمايلی ياهو مسنجر که اينجوری ;= نوشته میشه و بعنوان خدافظی استفاده میکنيم (يعنی فکر کنم تقريبا هرکسی که تا حالا باهاش چت کردم)، معنی خداحافظی نداره بلکه در انگليسی به معنی talk to my hand هستش که وقتی اينو میگن که حوصله طرف رو ندارن تلويحا میگن من بهت گوش نمیدم و هرچی بگی انگار به دست من گفتی (مثل ديوار خودمون توی فارسی). اگر دقت کنی قيافه آدمه هم دلخور و ناراحته. خلاصه من اينجا با يکی اينجوری خدافظی کردم اولش بهش برخورد. خلاصه مواظب باشين وقتی ازش استفاده میکنين.
۳. داشتم خودم رو روانکاوی میکردم که چرا من اينقدر به مسايل و ناهنجاریهای روانی و مرضها و انحرافات جنسی و عقدههايی که ريشه در کودکی آدمها داره و مسايل سادومازوخيستی علاقه دارم. به اين نتيجه رسيدم که احتمالا چون توی خونواده خيلی آروم و بیدردسری بزرگ شدم نسبت به چيزای که اون تو نبوده کنجکاو شدم. غير از اين به نتيجهای نرسيدم. البته فکر کنم يه مقدارش هم ذاتیيه.
۴. يادمه اون موقعها که حجاريان ترور شده بود تيتر روزنامهها شده بود «سعيد لبخند زد» «سعيد چشم باز کرد» «سعيد اطرافيانش را میشناسد». بعدشم که روزنامهها همه در مدحش شعر میسرودن. زمانی هم که خاتمی انتخاب شد همه انتظار داشتن که آمريکا توی منظريه سفارتخونه بزنه و اسراييل هم يه کنسولگری کوچيکی اون گوشهها باز کنه و سلمان رشدی بياد دستبوسی رهبر و ... البته قبلا هم اين چيزا رو نوشته بودم که مردم ايران هميشه در طول تاريخ دنبال يه قهرمان میگشتن که فکر کنم ريشهاش در تنبلیشون باشه که میخوان يه نفر بياد يه تنه همه مشکلات رو حل کنه. حالا الان هم که کمکم زمزمههاش هست که رفسنجانی رو بعنوان منجی ايران معرفی کنن. در مورد هخا هم که قبلا نوشته بودم. خلاصه افسوس...


۲. يه رسوايی يه ذره بزرگ. اون اسمايلی ياهو مسنجر که اينجوری ;= نوشته میشه و بعنوان خدافظی استفاده میکنيم (يعنی فکر کنم تقريبا هرکسی که تا حالا باهاش چت کردم)، معنی خداحافظی نداره بلکه در انگليسی به معنی talk to my hand هستش که وقتی اينو میگن که حوصله طرف رو ندارن تلويحا میگن من بهت گوش نمیدم و هرچی بگی انگار به دست من گفتی (مثل ديوار خودمون توی فارسی). اگر دقت کنی قيافه آدمه هم دلخور و ناراحته. خلاصه من اينجا با يکی اينجوری خدافظی کردم اولش بهش برخورد. خلاصه مواظب باشين وقتی ازش استفاده میکنين.
۳. داشتم خودم رو روانکاوی میکردم که چرا من اينقدر به مسايل و ناهنجاریهای روانی و مرضها و انحرافات جنسی و عقدههايی که ريشه در کودکی آدمها داره و مسايل سادومازوخيستی علاقه دارم. به اين نتيجه رسيدم که احتمالا چون توی خونواده خيلی آروم و بیدردسری بزرگ شدم نسبت به چيزای که اون تو نبوده کنجکاو شدم. غير از اين به نتيجهای نرسيدم. البته فکر کنم يه مقدارش هم ذاتیيه.
۴. يادمه اون موقعها که حجاريان ترور شده بود تيتر روزنامهها شده بود «سعيد لبخند زد» «سعيد چشم باز کرد» «سعيد اطرافيانش را میشناسد». بعدشم که روزنامهها همه در مدحش شعر میسرودن. زمانی هم که خاتمی انتخاب شد همه انتظار داشتن که آمريکا توی منظريه سفارتخونه بزنه و اسراييل هم يه کنسولگری کوچيکی اون گوشهها باز کنه و سلمان رشدی بياد دستبوسی رهبر و ... البته قبلا هم اين چيزا رو نوشته بودم که مردم ايران هميشه در طول تاريخ دنبال يه قهرمان میگشتن که فکر کنم ريشهاش در تنبلیشون باشه که میخوان يه نفر بياد يه تنه همه مشکلات رو حل کنه. حالا الان هم که کمکم زمزمههاش هست که رفسنجانی رو بعنوان منجی ايران معرفی کنن. در مورد هخا هم که قبلا نوشته بودم. خلاصه افسوس...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home