۱. اولا خيلی ممنون از اون طرفدار مهربونی که اون شعر قشنگ رو درباره «دختر افغان» توی پست قبلی فرستاد.
۲. امروز فرم Research Assistance ام برای تابستون رو گرفتم. يه پروژه ده نفره خفنه که بصورت pipeline توش کار می کنن (يعنی مثل خط توليد هرکی مسوول يه بخشه که خروجی قبلی رو به عنوان ورودی میگيره و از خودش يه خروجی توليد میکنه و میده نفر بعد). من هم چون از وسط پروژه اومدم افتادم نفر آخر. یعنی کار همه که تموم شد کار من شروع میشه و در ضمن میتونم گند بزنم به کل پروژه. خلاصه سرنوشت ده نفر (که دو تا شون هم استاد هستن) به من بنده!
۳. با توجه به بند دو و اينکه ممکنه بعد تابستون از دانشگاه بيرونم کنن به فکر کار بيرون افتادم. توی کلاس فرانسه يکی از پسرا (آره، بعضی وقتها با پسرا هم حرف میزنم!) میگفتش توی يه رستورانی گارسونی میکنه. ازش پرسيدم چقدر میگيری. گفتش حداقل حقوق رو ولی کلی با انعامی که مردم میدن حال میکنه. پرسيدم مثلا توی يه روز چقدر درمياره. جواب داد که برای يه کار ۶،۷ ساعته در روز حدود ۱۰۰ دلار انعام میگیره و با حقوقش حدودا میشه ۱۵۰،۱۶۰ دلار در روز. همچين خوشمان آمد. ولی اينطوری که میگفت توی اين ۶،۷ ساعت دهنش سرويس میشه. تازه چند روز پيش يه پيشنهاد سقف سازی به من و دوستام شد که اونم قابل تعمق و تدبره.
۴. تا چند روز ديگه میرم خونه جديد و بنابراين شمال شهر ونکوور از هميلتون هال به تقاطع خيابونهای هيستينگز و گاما تغيير پيدا میکنه. چون جابجايی کوچيکه زياد کره زمين تکون نمیخوره و خطری کسی رو تهديد نمیکنه. اون موقع که شمال دنيا از قيطريه اومد هميلتون هال، يه تسونامی کوچيک پيش اومد. اينم بگم که در حال حاضر دو تا خونه دارم و سه تا تلفن!
۵. هنوز توی حرف زدن خيلی مشکل دارم. مشکل اصلیام هم لغت بلد نبودن نيس. مشکلم اينه که چی رو کجا میتونم بگم. مثلا نمیدونم با بالادستم (استاد، سوپروايزر)، پايين دستم (دانشجوهای ليسانس که TA شون هستم، فروشنده ها) يا اونايی که همسطح من هستن (همکلاسیهای انگليسیزبون، دوستان خارجی) چطور بايد حرف بزنم. مثلا آيا میتونم به سوپروايزرم بگم فلان الگوريتم sucks؟ يا مثلا اگه بخوام يه فروشنده رو صدا کنم میتونم بگم sir؟ البته اين يکی رو میدونم من نبايد بگم ولی اون میتونه منو با اين لقب صدا کنه.
۶. يه دختری که من TA اش هستم خيلی ابراز صميميت میکنه. اسمش «مرسی» يه. يه بار که اومد به من گفت فاميلت مثل «موفاسا» میمونه توی «شاه شير». يه بار ديگه هم که داشتم يه چيزی رو بهش توضيح میدادم يهو زد پشتم گفت You're right baby! يه بار هم که داشتم سيم ماوس رو با جون کندن از سمت راست به سمت چپ میبردم پرسيد «چپ دست بودن خيلی سخته؟». البته متاسفانه زيبايی بصری قابلتوجهی نداره و برای همين ورقهاش رو بدون توجه به صميميتی که ابراز کرده صحيح میکنم.
۲. امروز فرم Research Assistance ام برای تابستون رو گرفتم. يه پروژه ده نفره خفنه که بصورت pipeline توش کار می کنن (يعنی مثل خط توليد هرکی مسوول يه بخشه که خروجی قبلی رو به عنوان ورودی میگيره و از خودش يه خروجی توليد میکنه و میده نفر بعد). من هم چون از وسط پروژه اومدم افتادم نفر آخر. یعنی کار همه که تموم شد کار من شروع میشه و در ضمن میتونم گند بزنم به کل پروژه. خلاصه سرنوشت ده نفر (که دو تا شون هم استاد هستن) به من بنده!
۳. با توجه به بند دو و اينکه ممکنه بعد تابستون از دانشگاه بيرونم کنن به فکر کار بيرون افتادم. توی کلاس فرانسه يکی از پسرا (آره، بعضی وقتها با پسرا هم حرف میزنم!) میگفتش توی يه رستورانی گارسونی میکنه. ازش پرسيدم چقدر میگيری. گفتش حداقل حقوق رو ولی کلی با انعامی که مردم میدن حال میکنه. پرسيدم مثلا توی يه روز چقدر درمياره. جواب داد که برای يه کار ۶،۷ ساعته در روز حدود ۱۰۰ دلار انعام میگیره و با حقوقش حدودا میشه ۱۵۰،۱۶۰ دلار در روز. همچين خوشمان آمد. ولی اينطوری که میگفت توی اين ۶،۷ ساعت دهنش سرويس میشه. تازه چند روز پيش يه پيشنهاد سقف سازی به من و دوستام شد که اونم قابل تعمق و تدبره.
۴. تا چند روز ديگه میرم خونه جديد و بنابراين شمال شهر ونکوور از هميلتون هال به تقاطع خيابونهای هيستينگز و گاما تغيير پيدا میکنه. چون جابجايی کوچيکه زياد کره زمين تکون نمیخوره و خطری کسی رو تهديد نمیکنه. اون موقع که شمال دنيا از قيطريه اومد هميلتون هال، يه تسونامی کوچيک پيش اومد. اينم بگم که در حال حاضر دو تا خونه دارم و سه تا تلفن!
۵. هنوز توی حرف زدن خيلی مشکل دارم. مشکل اصلیام هم لغت بلد نبودن نيس. مشکلم اينه که چی رو کجا میتونم بگم. مثلا نمیدونم با بالادستم (استاد، سوپروايزر)، پايين دستم (دانشجوهای ليسانس که TA شون هستم، فروشنده ها) يا اونايی که همسطح من هستن (همکلاسیهای انگليسیزبون، دوستان خارجی) چطور بايد حرف بزنم. مثلا آيا میتونم به سوپروايزرم بگم فلان الگوريتم sucks؟ يا مثلا اگه بخوام يه فروشنده رو صدا کنم میتونم بگم sir؟ البته اين يکی رو میدونم من نبايد بگم ولی اون میتونه منو با اين لقب صدا کنه.
۶. يه دختری که من TA اش هستم خيلی ابراز صميميت میکنه. اسمش «مرسی» يه. يه بار که اومد به من گفت فاميلت مثل «موفاسا» میمونه توی «شاه شير». يه بار ديگه هم که داشتم يه چيزی رو بهش توضيح میدادم يهو زد پشتم گفت You're right baby! يه بار هم که داشتم سيم ماوس رو با جون کندن از سمت راست به سمت چپ میبردم پرسيد «چپ دست بودن خيلی سخته؟». البته متاسفانه زيبايی بصری قابلتوجهی نداره و برای همين ورقهاش رو بدون توجه به صميميتی که ابراز کرده صحيح میکنم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home