سفرنامه ويکتوريا!
۱. الان از يه سفر دو روزه به جزيره ويکتوريا ميام. اولا بگم اونايی که فکر میکنن ويکتوريا همين بغل ونکووره و میشه يه روزه رفت و برگشت کور خوندن. حدود ۵، ۶ ساعت راهه و اگه کسی بخواد يه روزه بره فقط ۱۲ ساعت در رفت و آمده و خيلی زرنگ باشه میتونه ۲، ۳ ساعت هم تو ويکتوريا بچرخه.
۲. شهر کوچيک و جمع و جوريه. آدمهاش ديگه زيادی آرامش دارن. کنار اقيانوسه و مرغهای دريايی مدام بالا سرت پرواز میکنن. اولش جالب بود ولی اون آخرا صدای جيغ و ويغ مرغهای دريايی رو اعصابم بود. معماری خونهها بامزه بود. همه رنگی منگی بودن و اکثرا معلوم بود چندين ساله که ساخته شدن. از مهمترين محاسن شهر اين بود که چينی مينی توش خيلی خيلی کم ديده میشد.
۳. ديروز برای نهار و شام در مجموع ۵۰ دلار خرج کردم. ظهر به پيشنهاد يه «ويکتوريايی سابق، ونکووری فعلی» يه رستوران ايتاليايی رفتم به اسم پالياچی. محيطش خيلی جالب بود. از اين رستورانهای قديمی بود که اصالت خودش رو حفظ کرده و دکوراسيونش احتمالا پنجاه ساله همينطوريه و مثل چلوکبابی نايب بازار تهرانه که همه هم میشناسنش. يه غذايی به اسم «بدون نام» گرفتم که ماکارونی بود و قارچ و ميگو و البته کنارش هم شراب قرمز شيراز. سوپش هم خوشمزه بود. در ضمن توی منوی غذا زير يکی از غذاها که توش کره داشت نوشته بود «براندو کره بيشتری سفارش میدهد» بخاطر رعايت شئونات اخلاقی توضیح نمیدم منظورش چی بود اونايی که ارجاعش رو فهميدن خوش به حالشون. شب هم «کاکتوس کلاب کافه» رفتيم و «دنده جک دنيلز» سفارش دادم به همراه يه کاکتيل خوشمزه. اين رستوران هم که گارسونهاش حرف ندارن و آدم نمیتونه انعام نده بهشون خدای نکرده. خلاصه نتيجه اين شد که امروز به پيسی خوردم و به مکدونالد عزيز مراجعه کردم و بيگ مک با نوشابه سفارش دادم!
۴. ديروز به پارلمان بی سی هم رفتم. گشتن توی پارلمان مجانی بود. ساختمونش قديمی بود (اينجا ساختمونها ديگه خيلی قديمی باشن حوالی صد سالهان). بخاطر اینکه هفته ديگه انتخابات بود نمايندهها هم دودر کرده بودن و واسه همين میشد سالن اصلی پارلمان رو هم ديد. طفلکیها چيز خاصی واسه نشون دادن نداشتن. تور ليدره به يه عکسی از ملکه اليزابت و شوهرش اشاره کرد و گفت اين عکس فوقالعادهاس و دليلش هم اینه که اگه از کنار عکس راه بری احساس میکنی که چشمای ملکه و شوهرش تعقيبات میکنن. کلا مثکه نصف شهر رو سال ۲۰۰۲ ساخته بودن. اين سال (Jubilee) پنجاهمين سالگرد سلطنت علياحضرت (!) اليزابت بود که مثکه اومده بوده ويکتوريا و يه سری چيزا رو افتتاح کرده بوده. تور ليدره با يه شوق و ذوقی میگفت علياحضرت از اينجا رد شدن و علياحضرت به اينجا دست زدن و ...
۵. امروز هم به موزه موم (Wax Museum) رفتم. اينجا از همه جاهای ديگه که ديده بودم جالبتر بود. مجسمههای آدمهای مهم تاريخ رو درست کرده بودن با سايز آدمهای طبيعی. لازم به ذکر نيس که نصف اين آدمها هم خاندان سلطنتی انگليس بودن. اسم پادشاهاشون هم خيلی باحاله. يکی در ميون جرج و چارلز هستن. با مجسمه دايانا هم عکس گرفتم. تازه مجسمه اين دختر پرروئه، کاميلا، هم نبودش. بعدش يه قسمت داشت انواع تورچرهای مختلف تاريخ رو با مجسمههای موميايی شبيهسازی کرده بود که طبعا خيلی جالب بود و کلی ايدههای جديد بهم داد. مجسمههای اينتشتين و ويکتور هوگو و کاپيتان کوک و کريستف کلمب و الويس و والت ديزنی و مرلين مونرو و کلينت ايستوود و بروبچ هم که ريخته بود. البته با وقاحت تمام هيچ مجسمهای از بزرگترين متفکر قرن، زيگموند فرويد نبود.
۶. آکواريوم هم رفتم که اين هم نسبتا جالب بود. با انواع جک و جونورهای اقيانوس آشنا شدم. يه غواصی هم بودش میرفت جونورای بدبخت رو میگرفت میآورد جلوی شيشه که نشونمون بده. يه اختاپوسی بودش که ظاهرا نوع مادهاش شش ماه میشينه يه جا از بچههاش مراقبت میکنه و بهشون غذا میده وقتی بچهها بالغ شدن و رفتن از گرسنگی و ضعف میميره. يه نوع ماهی هم بود به اسم وولفيش که اينطور که میگفت نوع مادهاش خيلی خشنه (aggressive) و هروقت اين ماهی رو صيد میکنن روی ماهیهای نر جای زخم و کبودی دعوای خانوادگی ديده میشه. ايشالله که همسرانمان خصلت اختاپوس داشته باشن نه وولفيش.
۷. ديروز آخر وقت موزه اصلی ويکتوريا رفتم و تا طبقه دوم هم گشتم کسی جلوم رو نگرفت امروز که رفتم کامل ببينم ديدم بليطش ده دلار بوده. حالا نمیدونم ديروز چطوری تونستم برم تو. ديگه چون ساختار مغزیام اينجوری شکل گرفته بود اينجا مجانيه زورم اومد برم و نرفتم.
۸. قبل اينکه راه بيفتم برگردم، ديدم دو ساعتی وقت هست گفتم برم تو اينترنت سرچ کنم ديگه چه جايی میشه رفت. چشمم به يه قلعهای خورد به اسم نامانوس کرگداروچ (Craigdarroch). عکساش همچين هوسانگيز بود. نوشته بود پياده از داون تاون ۴۵ دقيقه راهه که من خيلی آروم هم که راه رفتم ۲۰ دقيقهای رسيدم (اينجا چون ميانگين سنی آدمها هشتاد ساله به تناسب اونا تخمين زده بوده احتمالا) وقتی رسيدم دنبال يه چيز عظيم میگشتم ديدم پشت خونهها يه خونهای يه ذره بلندتره اسمشم هست کرگداروچ. خلاصه فهميدم اين خونه مال يه آقايی بوده به اسم دانسميور که از راه استخراج زغالسنگ کلی پولدار شده بوده و واسه پوززنی بقيه پولدارا اين عمارت (يا به قول خودشون قلعه) رو ساخته. چهار طبقه بود که از بالای طبقه چهارم شهر رو زيرپات میديدی. اينجور که نوشته بود در زمان خودش (۱۸۹۰) اين ساختمون بلندترين ساختمون شهر بوده (الان هم حالا همچين عوض نشده!). توی ساختمون هم خيلی شبيه عمارتهای انگليسی قديمی (از اونا که توی شرلوک هلمز بود) بود. همش طرح چوب تيره از اونايی که من دوست دارم. از خونه فعلی من قشنگتر بود در مجموع.
۱. الان از يه سفر دو روزه به جزيره ويکتوريا ميام. اولا بگم اونايی که فکر میکنن ويکتوريا همين بغل ونکووره و میشه يه روزه رفت و برگشت کور خوندن. حدود ۵، ۶ ساعت راهه و اگه کسی بخواد يه روزه بره فقط ۱۲ ساعت در رفت و آمده و خيلی زرنگ باشه میتونه ۲، ۳ ساعت هم تو ويکتوريا بچرخه.
۲. شهر کوچيک و جمع و جوريه. آدمهاش ديگه زيادی آرامش دارن. کنار اقيانوسه و مرغهای دريايی مدام بالا سرت پرواز میکنن. اولش جالب بود ولی اون آخرا صدای جيغ و ويغ مرغهای دريايی رو اعصابم بود. معماری خونهها بامزه بود. همه رنگی منگی بودن و اکثرا معلوم بود چندين ساله که ساخته شدن. از مهمترين محاسن شهر اين بود که چينی مينی توش خيلی خيلی کم ديده میشد.
۳. ديروز برای نهار و شام در مجموع ۵۰ دلار خرج کردم. ظهر به پيشنهاد يه «ويکتوريايی سابق، ونکووری فعلی» يه رستوران ايتاليايی رفتم به اسم پالياچی. محيطش خيلی جالب بود. از اين رستورانهای قديمی بود که اصالت خودش رو حفظ کرده و دکوراسيونش احتمالا پنجاه ساله همينطوريه و مثل چلوکبابی نايب بازار تهرانه که همه هم میشناسنش. يه غذايی به اسم «بدون نام» گرفتم که ماکارونی بود و قارچ و ميگو و البته کنارش هم شراب قرمز شيراز. سوپش هم خوشمزه بود. در ضمن توی منوی غذا زير يکی از غذاها که توش کره داشت نوشته بود «براندو کره بيشتری سفارش میدهد» بخاطر رعايت شئونات اخلاقی توضیح نمیدم منظورش چی بود اونايی که ارجاعش رو فهميدن خوش به حالشون. شب هم «کاکتوس کلاب کافه» رفتيم و «دنده جک دنيلز» سفارش دادم به همراه يه کاکتيل خوشمزه. اين رستوران هم که گارسونهاش حرف ندارن و آدم نمیتونه انعام نده بهشون خدای نکرده. خلاصه نتيجه اين شد که امروز به پيسی خوردم و به مکدونالد عزيز مراجعه کردم و بيگ مک با نوشابه سفارش دادم!
۴. ديروز به پارلمان بی سی هم رفتم. گشتن توی پارلمان مجانی بود. ساختمونش قديمی بود (اينجا ساختمونها ديگه خيلی قديمی باشن حوالی صد سالهان). بخاطر اینکه هفته ديگه انتخابات بود نمايندهها هم دودر کرده بودن و واسه همين میشد سالن اصلی پارلمان رو هم ديد. طفلکیها چيز خاصی واسه نشون دادن نداشتن. تور ليدره به يه عکسی از ملکه اليزابت و شوهرش اشاره کرد و گفت اين عکس فوقالعادهاس و دليلش هم اینه که اگه از کنار عکس راه بری احساس میکنی که چشمای ملکه و شوهرش تعقيبات میکنن. کلا مثکه نصف شهر رو سال ۲۰۰۲ ساخته بودن. اين سال (Jubilee) پنجاهمين سالگرد سلطنت علياحضرت (!) اليزابت بود که مثکه اومده بوده ويکتوريا و يه سری چيزا رو افتتاح کرده بوده. تور ليدره با يه شوق و ذوقی میگفت علياحضرت از اينجا رد شدن و علياحضرت به اينجا دست زدن و ...
۵. امروز هم به موزه موم (Wax Museum) رفتم. اينجا از همه جاهای ديگه که ديده بودم جالبتر بود. مجسمههای آدمهای مهم تاريخ رو درست کرده بودن با سايز آدمهای طبيعی. لازم به ذکر نيس که نصف اين آدمها هم خاندان سلطنتی انگليس بودن. اسم پادشاهاشون هم خيلی باحاله. يکی در ميون جرج و چارلز هستن. با مجسمه دايانا هم عکس گرفتم. تازه مجسمه اين دختر پرروئه، کاميلا، هم نبودش. بعدش يه قسمت داشت انواع تورچرهای مختلف تاريخ رو با مجسمههای موميايی شبيهسازی کرده بود که طبعا خيلی جالب بود و کلی ايدههای جديد بهم داد. مجسمههای اينتشتين و ويکتور هوگو و کاپيتان کوک و کريستف کلمب و الويس و والت ديزنی و مرلين مونرو و کلينت ايستوود و بروبچ هم که ريخته بود. البته با وقاحت تمام هيچ مجسمهای از بزرگترين متفکر قرن، زيگموند فرويد نبود.
۶. آکواريوم هم رفتم که اين هم نسبتا جالب بود. با انواع جک و جونورهای اقيانوس آشنا شدم. يه غواصی هم بودش میرفت جونورای بدبخت رو میگرفت میآورد جلوی شيشه که نشونمون بده. يه اختاپوسی بودش که ظاهرا نوع مادهاش شش ماه میشينه يه جا از بچههاش مراقبت میکنه و بهشون غذا میده وقتی بچهها بالغ شدن و رفتن از گرسنگی و ضعف میميره. يه نوع ماهی هم بود به اسم وولفيش که اينطور که میگفت نوع مادهاش خيلی خشنه (aggressive) و هروقت اين ماهی رو صيد میکنن روی ماهیهای نر جای زخم و کبودی دعوای خانوادگی ديده میشه. ايشالله که همسرانمان خصلت اختاپوس داشته باشن نه وولفيش.
۷. ديروز آخر وقت موزه اصلی ويکتوريا رفتم و تا طبقه دوم هم گشتم کسی جلوم رو نگرفت امروز که رفتم کامل ببينم ديدم بليطش ده دلار بوده. حالا نمیدونم ديروز چطوری تونستم برم تو. ديگه چون ساختار مغزیام اينجوری شکل گرفته بود اينجا مجانيه زورم اومد برم و نرفتم.
۸. قبل اينکه راه بيفتم برگردم، ديدم دو ساعتی وقت هست گفتم برم تو اينترنت سرچ کنم ديگه چه جايی میشه رفت. چشمم به يه قلعهای خورد به اسم نامانوس کرگداروچ (Craigdarroch). عکساش همچين هوسانگيز بود. نوشته بود پياده از داون تاون ۴۵ دقيقه راهه که من خيلی آروم هم که راه رفتم ۲۰ دقيقهای رسيدم (اينجا چون ميانگين سنی آدمها هشتاد ساله به تناسب اونا تخمين زده بوده احتمالا) وقتی رسيدم دنبال يه چيز عظيم میگشتم ديدم پشت خونهها يه خونهای يه ذره بلندتره اسمشم هست کرگداروچ. خلاصه فهميدم اين خونه مال يه آقايی بوده به اسم دانسميور که از راه استخراج زغالسنگ کلی پولدار شده بوده و واسه پوززنی بقيه پولدارا اين عمارت (يا به قول خودشون قلعه) رو ساخته. چهار طبقه بود که از بالای طبقه چهارم شهر رو زيرپات میديدی. اينجور که نوشته بود در زمان خودش (۱۸۹۰) اين ساختمون بلندترين ساختمون شهر بوده (الان هم حالا همچين عوض نشده!). توی ساختمون هم خيلی شبيه عمارتهای انگليسی قديمی (از اونا که توی شرلوک هلمز بود) بود. همش طرح چوب تيره از اونايی که من دوست دارم. از خونه فعلی من قشنگتر بود در مجموع.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home