Friday, November 11, 2005

دو روزه که وارد اتاوا، پايتخت کانادا، شدم. شهرش قشنگه و از انتظاری که داشتم بالاتره. فکر می‌کردم مثل ويکتوريا باشه ولی چون پايتخت بوده بهش رسيدن و داون‌تاونش ساختمونای بزرگ داره و آدمهاش هم اکثرا باکلاسن (بالاخره نماينده مجلس و آدمهای دولتی‌ان) مجلس کانادا رو هم توی شب ديدم که خيلی باحال و قشنگ‌تر از مجلس ويکتوريا بود. شما اگه از يکی بپرسين «ببخشيد مجلس کدوم وره؟» بعد جواب بده «دقيقا همين روبروی شما» بعد ببينین يه ساختمون تابلوی بزرگ جلوتونه چکار می‌کنين؟ آره منم لبخند زدم. جلسه با کله‌گنده‌های اتاوا هم خيلی خوب بود. اونجا فهميدم اسم اون جنابی که تقريبا سرپرست محققای اونجاس دکتر «کون» هستش (دقيقا با تلفظ اونايی که می‌خوان خيلی غليظ اين لغت رو تلفظ کنن). اتفاقا همين آقای کون پی به قابليت‌های نهفته من برد و گفت «فرض کنيم ما سافت‌ور رو در اختيار شما قرار داديم حالا اگه مهدی يه الگوريتم خارق‌العاده و منحصربه‌فرد رويش پياده کرد چه تضمينی هست که هنوز مالکيت اون سافت‌ور دست ما باشه؟» خلاصه کون پی به نبوغ من برد و کلی بحث حقوقی سر اين بود که اگه اين اتفاق بيفته چکار بايد کرد. راستی اسم يکی از اعضای تيم پاتريک بود که خيلی هم با من مهربون بود. فکر کنم خصلت «پاتريک‌جذب‌کنون» دارم. اونجا همه می‌گفتن تو که عربی تا حدی بلدی روی ترجمه ماشينی عربی به انگليسی کار کن که الان حسابی تو بورسه. يکی‌شون گفت تو يه پرزنتيشن يکی از آدمهای سيا رفته صحبت کرده و درخواست کرده زبان فارسی رو هم وارد تحقيقات کنن. گرچه ممکنه برای من خوب تموم شه ولی واقعا جای تاسفه (حس اون آدمهايی رو دارم که زمان جنگ با عراق برنج احتکار می‌کردن و از راه جنگ و بدبختی مردم پولدار شدن). در ضمن روزبه راست بگو چه خوش‌شانسی‌ای آوردی که من اينقدر بدشانسی آوردم. هواپيماهای اينجا معمولا حداکثر ۱۰ دقيقه تاخير دارن هواپيمای من يه ساعت تاخير داشت. اينجا که رسيدم اولين برف سال و اولين بارون شديد سال اومد هوا هم رفت زير صفر و از هفته بعد دوباره گرم می‌شه. تازه ديشب کامپيوترم وحشتناک بهم ريخت و فکر کنم مجبور شم ويندوز دوباره اينستال کنم.
بقيه داستان رو بعدا می‌نويسم...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter