Tuesday, March 06, 2007

Title: Hungarian Dance: Brahms


۱. اين آهنگ قسمتی از قطعه «رقص مجاری» (Hungarian Dance) اثر «برامز» (Brahms) هستش. يه بار قرار بود گروه ارکستر سمفونيک ونکوور چند تا قطعه کلاسیک رو به صورت رايگان توی فضای باز يکی از پارکهای ونکوور اجرا کنند. من هم با چند تا از دوستهام رفتم. اين قطعه رو اجرا کردن. هوا آفتابی بود و وسط پارک نشسته بوديم درحاليکه پشت سن درياچه بود و از سه طرف درختها اون محوطه رو محاصره کرده بودند. مردم به شکل خانوادگی و پيک‌نيکی نشسته بودند. شور و سرزندگی اين آهنگ باعث شد يه مادر جوان و دختر ۴،۵ ساله‌ش بلند شن و دست همديگه رو بگيرن و برقصن. کلا فضا خيلی شاد بود و من داشتم با خودم فکر می‌کردم که آيا يه زمانی می‌شه همه دنيا بتونن چنين تجربه‌هايی داشته باشند؟ که البته جوابی که به خودم دادم يک «نه» صريح بود...
۲. تو يکی از قسمتهای تن‌تن، دوپون‌ها توی يه جيپ توی يه صحرای خاورميانه‌ای گم شدن. توفان شن می‌گيره و اينا همينطوری بدون اینکه جلوشون رو ببينن رانندگی می‌کنند. تا اينکه يکی‌شون متوجه جای چرخهای يه ماشينی می‌شه و کلی ذوق می‌کنه غافل از اينکه جای چرخ جيپ خودشون بوده و دور خودشون چرخيدن. چند لحظه بعد نشون می‌ده که دارن از روی مسيری که جای چندين تا چرخ باقی مونده رد می‌شن و يکی‌شون می‌گه «ظاهرا به جای خيلی پررفت‌وآمدی رسيديم» و باز هم غافل از اينکه خودشون از اونجا هزار بار رد شدن. حالا نمی‌دونستم اين بلا سر خودم هم مياد. ديروز اومدم برم بيرون. برف تازه اومده بود. وقتی ۱۰۰ متر رفتم يادم افتاد يه چيزی جا گذاشتم وقتی برگشتم جای پای خودم رو روی برف ديدم و واسه يه لحظه فکر کردم دزد اومده و کلی هم به دزده آفرين گفتم که از همون جای پايی که اومده برگشته!!! (البته من از دوپون‌ها باهوش‌تر بودم. فقط يه ثانيه گيج زدم)
۳. کتاب هفتم و آخر «هری پاتر» اواخر ژوييه درمياد. شيطان رجيم می‌گه برم خلاصه کتابهای ۵ و ۶ رو که نخوندم از توی ويکيپديا بخونم و آماده شم واسه آخريه و مثل بقيه انسانها شروع کنم به خوندنش. اهريمن رجيم هم می‌گه وقتی کتابش دراومد برم خلاصه‌اش رو بخونم و واسه اونايی که شروع کردن به خوندن بگم آخرش چی می‌شه!
۴. به‌طور تصادفی يه نويسنده‌ فرانسوی کشف کردم به اسم «ميشل اولبک» (Michel Houellebecq). ظاهرا نويسنده مشهوريه و به قول بعضی‌ها مهمترين نويسنده فرانسوی از زمان «آلبر کامو» محسوب می‌شه. آثارش نيهيليستی و عموما درباره تاثير مدرنيته و تکنولوژی و مديا در رابطه‌های آدمها (رمانتيک و غيره) هستند. بی‌پردگی و جسارت نثرش باعث شده دشمنايی هم داشته باشه. از لحاظ سبکی و محتوايی هم اينطور که می‌گن کاموی قرن بيست و يکم به حساب مياد. تا حالا هم فقط چهار تا رمان نوشته و واسه همين می‌شه چيزايی که تا حالا نوشته رو زود خوند و آثار بعديش رو تعقيب کرد. خلاصه بايد برم تو کارش. جمله اول يکی از رمانهاش (Platform) اينطوری شروع می‌شه:

Father died last year. I don't subscribe to the theory that we only become truly adult when our parents die; we never become truly adult.

احتمالا می‌دونين که «بيگانه»‌ آلبر کامو اينجوری شروع می‌شد:

Mom died today. Or yesterday maybe, I don't know.

حالا وقتی کتابهاش رو خوندم دربارش بيشتر می نويسم.

2 Comments:

Blogger Azadeh said...

iadesh be kheir :)

8:20 PM  
Anonymous Anonymous said...

Great work.

1:59 PM  

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter