۱. من باز يه سوژه جديد پيدا کردم ولی فرصت نشد خيلی روش کار کنم. از وست ونکوور که برمیگشتم توی اتوبوس با يه مرد حدودا چهل ساله آشنا شدم که ايرانی هم بود. نه سال توی کانادا بوده. ازش پرسيدم چکار میکرده يهو شروع کرد به تعريف زندگیاش. گفت معتاد به تزريق هرويين بوده و ترک کرده. منم که سرم واسه اين چيزا درد میکنه ازش پرسيدم هرويين از کجا میگرفته. گفتش خيابون مِين (Main). بعد پرسيدم از کی میگرفته گفت اسپانيشها بعد پرسيدم چطوری میشه فهميد طرف قاچاقچیيه گفت نشونهشون اينه که خيلی لباسهای شيک و ترتميز میپوشن طوريکه از بقيه قابل تشخيصان. تو برنامه چند ماه آتی میخوام برم با اين معتادها دمخور بشم ببينم چجور آدمهايی هستن.
۲. چقدر حال میده تابستون باشه، آدم درسی نگرفته باشه، پرينس آو پرشيا هم دستش رسيده باشه، سوپروايزرش هم مريض شده باشه...
۳. بخدا ديگه اينا شورش رو درآوردن. توی راهنمای پرنس (کلی خودآموز داره تا تازه وارد بازی بشی!) نوشته که مثلا کدوم کليد چکار میکنه بعد همهجا بدون استثنا يه چيزايی رو زير Left Hand نوشته يه چيزايی رو زير Right Hand اصلا هم فکر نمیکنن ممکنه بعضی از مشتریهاشون چپ دست باشن. خلاصه من هی مجبورم همهچی رو برعکس کنم و بعضی وقتها هم قاطی میکنم پرنس رو میندازم ته دره.
۴. به مناسبت ۲۱ ارديبهشت، دهها تماس تلفنی (آخه يازده تا شد فکر کنم) و دهها تبريک ايميلی و اورکاتی و آفلاينی و آنلاينی و يه کارت تبريک و مقاديری کادو دريافت کردم. ممنون. تا تولد بعدی هم کمتر از ۳۶۰ روز باقی مونده...
۵. اينجا من سر يه کلاس روانشناسی میرم به اسم «روانشناسی تکاملی» که سعی میکنه درباره روانشناسی از ديد نظريه داروين بحث کنه. کلاس هم حدود ۲۰۰ تا دانشجو داره که حدود ۱۸۰ تاشون دخترن. البته بگذريم که ۹۰٪ اين دخترا چينیان و از اون ۱۰٪ غيرچينی ۹۰٪ زشتن و از اون ۱۰٪ خوشگل ۹۰٪ با دوستپسرشون ميان و تازه اينايی که باقی میمونن هم که ۴،۵ تا بيشتر نيستن احتمالش خيلی کمه که تو يه کلاس ۲۰۰ نفری نزديک آدم بيفتن! ولی نکته خوب قضيه اينه که استاد کلاس از همهشون خوشگلتر و هاتتره: يه دختر حوالی سی ساله آمريکايی و پر ناز و عشوه به اسم لورا که شباهتهايی هم به «نيامی واتس» داره. بالاخره بايد يه چيزی باشه که آدم رو سه ساعت پشت سر هم روی صندلی و رو به تخته (پرده و پاور پوينت منظورمه) بشونه. خلاصه اينکه چهارشنبهها چهار و نيم تا هفت و نيم من کلاس دارم و بههيچوجه هم دودرش نمیکنم.
۲. چقدر حال میده تابستون باشه، آدم درسی نگرفته باشه، پرينس آو پرشيا هم دستش رسيده باشه، سوپروايزرش هم مريض شده باشه...
۳. بخدا ديگه اينا شورش رو درآوردن. توی راهنمای پرنس (کلی خودآموز داره تا تازه وارد بازی بشی!) نوشته که مثلا کدوم کليد چکار میکنه بعد همهجا بدون استثنا يه چيزايی رو زير Left Hand نوشته يه چيزايی رو زير Right Hand اصلا هم فکر نمیکنن ممکنه بعضی از مشتریهاشون چپ دست باشن. خلاصه من هی مجبورم همهچی رو برعکس کنم و بعضی وقتها هم قاطی میکنم پرنس رو میندازم ته دره.
۴. به مناسبت ۲۱ ارديبهشت، دهها تماس تلفنی (آخه يازده تا شد فکر کنم) و دهها تبريک ايميلی و اورکاتی و آفلاينی و آنلاينی و يه کارت تبريک و مقاديری کادو دريافت کردم. ممنون. تا تولد بعدی هم کمتر از ۳۶۰ روز باقی مونده...
۵. اينجا من سر يه کلاس روانشناسی میرم به اسم «روانشناسی تکاملی» که سعی میکنه درباره روانشناسی از ديد نظريه داروين بحث کنه. کلاس هم حدود ۲۰۰ تا دانشجو داره که حدود ۱۸۰ تاشون دخترن. البته بگذريم که ۹۰٪ اين دخترا چينیان و از اون ۱۰٪ غيرچينی ۹۰٪ زشتن و از اون ۱۰٪ خوشگل ۹۰٪ با دوستپسرشون ميان و تازه اينايی که باقی میمونن هم که ۴،۵ تا بيشتر نيستن احتمالش خيلی کمه که تو يه کلاس ۲۰۰ نفری نزديک آدم بيفتن! ولی نکته خوب قضيه اينه که استاد کلاس از همهشون خوشگلتر و هاتتره: يه دختر حوالی سی ساله آمريکايی و پر ناز و عشوه به اسم لورا که شباهتهايی هم به «نيامی واتس» داره. بالاخره بايد يه چيزی باشه که آدم رو سه ساعت پشت سر هم روی صندلی و رو به تخته (پرده و پاور پوينت منظورمه) بشونه. خلاصه اينکه چهارشنبهها چهار و نيم تا هفت و نيم من کلاس دارم و بههيچوجه هم دودرش نمیکنم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home