Tuesday, December 27, 2005

۱. بالاخره مريض شدم. درحاليکه تونسته بودم چند روز متوالی توی هوای کثيف دوام بيارم درست روز قبل اينکه بارون بياد توی جمهوری از حافظ تا وليعصر پياده رفتم و وقتی می‌خواستم خميازه بکشم يه اتوبوس رد شد و هرچی نايژه و نايژک سالم از ونکوور مونده بود داغون کرد. ديروز که صدام (صدايم!) شبيه برايان ادامز شده بود امروز داره می‌شه لئونارد کوهن.
۲. من يه چند روزه يه سوالی برام ايجاد شده. چرا می‌گن بچه حلال‌زاده به دايی‌اش می‌ره؟ مگه نبايد منطقا به عموش بره؟
۳. هرکی رو می‌بينم که ايران مونده يا ازش خبر می‌گيرم می‌بینم که تو اين يکی دو سال مولتی ميلياردر شده و واسه خودش يه امپراتوری زده. حيف ماها که فرار مغزها شديم رفتيم توی غربت با نور چراغ نفتی وقت‌مون رو گذاشتيم واسه ورقه صحيح کردن. حالا نمی‌دونم چکار می‌کنن شايد تو کار تجارت دختر فراری به دوبی هستن.
۴. توی ميدون آزادی يه گدای مدرن ديدم که با يه ميکروفون خارجکی و به شکل استريو داشت واسه مردم دعا می‌کرد که بهش پول بدن. اگه عکس می‌گرفتم جايزه پوليتزر مال من می‌شد.
۵. ببخشيد همين الان بهم تلفن شد يادم رفت چی می‌خواستم بگم!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter