Sunday, December 18, 2005

۱. فکر کنم برای اولين بار تو اين ۲۴ سال از ريزش بارون خوشحال شدم گرچه بارونش خيلی قراضه بود و فقط يه کم خيابون رو گلی کرد و هوا هم به حالت قبلش برگشت.
۲. به نظر مياد بزرگترين تغييری که تو اين مدت که ايران نبودم کردم اينه که خيلی بيشتر از قبل رک شدم. تا حالا چند بار پيش اومده که يه چيز که به نظر خودم عادی بوده گفتم يهو ديدم چشم حاضران چهار تا شده.
۳. ديروز سوار تاکسی شدم وقتی راه افتاد گفت کمربندت رو ببند. کمربند رو گرفتم ولی هرچی دنبال اون بيلبيلکی که بايد توش چفت بشه گشتم پيدا نکردم بعد راننده هه گفت فقط از زير دستت ردش کن که به نظر بياد بستيش. معنی بستن کمربند رو هم فهميديم.
۴. از اونجايی که اگه توی يه پست درباره دختر مردم ننويسم بلاگ اسپات اون پست رو پابليش نمی‌کنه بايد بگم با اينکه دخترای ايرانی بهتر شدن ولی همچنان اون غرور و از-دماغ-فيل-افتادگی‌ و اگه-يه-پسری-بهم-نگاه-کرد-حتما-عاشقم-شدگی‌شون رو دارن. البته شايد هم اشکال از منه که طبق عادت فرنگ به همه با لبخند نگاه می‌کنم و اينا به خودشون می‌گيرن.
۵. چه خوب شد الکی واسه سوغاتی لباسهای مارک‌دار معروف نياوردم. ديروز توی تجريش تن يه عمله درب و داغون يه پليور ديدم که نصفش مارک «تامی هيلفيگر» بود

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter