Saturday, October 23, 2004

مار از پونه بدش میاد، دم خونه اش سبز می شه. گيری کرديم ما با این هالووين!
داشتم با سرعت از دانشکده می رفتم کتابخونه به بدبختی هام برسم، ديدم دو تا پسر جوون کانادايی دارن با عجله به سمت من ميان و ميگن «Hey dude!». منم تعجب کردم اينا چرا هی دارن دود دود می کنن. من که ديگه طرفدار کانادايی نداشتم. خلاصه رسيدن و گفتن حاضری با هفته نامه پيک مصاحبه کنی؟‌ (هفته نامه پيک معروف ترين نشريه داخلی اس اف يو هستش که حتی غير دانشگاهی ها هم معمولا می خونن اش). منم گفتم لابد می خواد نظرم رو درباره تاثير متقابل روانکاوی کلاسيک بر هنر مدرن بپرسه گفتم باشه. يهو هر دو ذوق زده شدن. فکر کنم از صبح داشتن دنبال يه آدم بيکار مثل من می گشتن. بعد گفت حالا برای هالووين برنامه ات چيه؟ منم که در جريان بدبختی هايی که دارم (اونايی که من رو می شناسن می دونن که من هميشه از کارهام عقب هستم، تنها لحظات آرامش بخش ام تو اين چند سال اخير، ساعت های پرواز از تهران به ونکوور بود) به تنها چيزی که فکر نکرده بودم اين بود که هالووين می خوام چکار کنم. برای همين بهشون گفتم «هنوز تصميم نگرفتم و در واقع اولين سالی هست که اينجا ام و در کشور ما مراسم هالووين موجود نبود.» اولش فکر کردم اين جواب به دردشون نمی خوره. ولی وقتی بهش گفتم، گفتش نه خيلی هم خوبه. چون فکر کنم بی ربط ترين جوابی که می تونست بگيره همين بود! بعدش گفت جلوی دوربين پوز کن (يعنی ژست بگير). منم پوز کردم و خدافظی کردم و رفتم. شنيدم يکی شون به اون يکی گفت بدو بريم بايد پنج نفر ديگه رو هم پيدا کنيم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Nedstat Basic - Free web site statistics
Personal homepage website counter
Free counter